اشاره
عبدالکریم حائری یزدی (۱۲۷۶ـ ۱۳۵۵ق) معروف به آیت الله مؤسس از مراجع تقلید شیعه، بنیانگذار و زعیم حوزه علمیه قم از سال ۱۳۰۱ تا ۱۳۱۵ هجری شمسی بود. حائری سالهای طولانی در حوزه علمیه کربلا، سامرا و نجف تحصیل کرد. او در سال ۱۳۳۳ق/۱۲۹۳ش برای همیشه به ایران بازگشت و در ابتدا به اداره حوزه علمیه اراک مشغول شد. آیتالله حائری در سال ۱۳۴۰ق (۱۳۰۰ش) به دعوت عالمان قم، به آن شهر رفت و با شکل دادن به حوزه علمیه قم و بر عهده گرفتن ریاست آن، در قم ماندگار شد. شیخ عبدالکریم حائری در ۱۷ ذیالقعده ۱۳۵۵ق (۹ بهمن ۱۳۱۵)، پس از حدود ۱۵ سال اقامت در قم درگذشت. با وجود محدودیتهای حکومتی، پیکر او در تشییع باشکوهی در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد. مطلب حاضر مروری کوتاه خواهد بود بر کتاب «فقیه مؤسس: خاطرات و اسنادی منتشرنشده درباره آیتالله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی» که به کوشش محمدتقی انصاریان و از سوی نشر انصاریان به چاپ رسیده است.
ولادت، ورود به حوزه و دوران تحصیل
نخستین بخش کتاب به دوران ولادت شیخ عبدالکریم در یزد و نخستین سالهای زندگی او، و همچنین ورود او به سلک روحانیت در اردکان و اندکی بعد در یزد میپردازد. در این بخش مطالبی جالب توجه از سالیان تحصیل ایشان در کربلا، سامرا و سپس نجف اشرف آمده است؛ در همین بخش خاطره جالبی از سختکوشی شیخ عبدالکریم جوان در مسئله تحصیل آمده است: «هنگامی که در سامرا درس میخواندم، طلاب بر اثر گرما بیشتر به سردابها میرفتند ولی من به تنهایی در حجرههای بالا میماندم و با اینکه عرق از سر و رویم میریخت، لباسهایم را از بدنم درمیآوردم و با یک لُنگ بدنم را میبستم تا گرمای شدید آن روزها به بدنم اثری نگذارد و مشغول درس و تفکر در دروس بودم.» (ص۲۵) در ادامه چگونگی هجرت ایشان به اراک و سپس به قم ذکر شده است.
قسمت بعدی کتاب به تألیفات و تقریرات شیخ عبدالکریم حائری اختصاص یافته است، و این قسمت و قسمتهای مشابه، از نقاط قوت کتاب هستند؛ چرا که در آنها اسناد و تصاویری کمتر دیده شده ارائه گردیده است.
خاطراتی از فقیه مؤسس
فربهترین قسمت کتاب به ذکر خاطراتی از شیخ عبدالکریم در کتابها و مجلات اختصاص دارد، و خاطراتی جالب از ایشان در این دو قسمت آمده است:
- تلگراف حاج شیخ عبدالکریم به رضاشاه: «حضور مبارک اعلیحضرت شاهنشاهی خلّد الله ملکه. بعد از تقدیم ادعیه خالصانه، مشهود خاطر همایونی بوده که احقر همیشه تعالی و ترقی دولت علیّه را منظور داشته و اهم مقاصد میدانستم. فعلاً هم به همین نظر عرضه میدارد: اوضاع حاضره که برخلاف قوانین شرع مقدس و مذهب جعفری (ع) است موجب نگرانی داعی و عموم مسلمین است. البته بر ذات ملوکانه که امروز حامی و عهدهدار نوامیس اسلامیه هستید حتم و لازم است که جلوگیری فرمایید و عموم اهالی ایران، بلکه مسلمین دنیا را قرین تشکر فرموده، امید است دفع اضطراب این ضعیف و عموم ملت شیعه بشود. – الأحقر عبدالکریم حائری.» (ص ۲۴۹)
- خاطرهای از آقای مهدی حائری یزدی در باب جلسه رضاخان با آیات حائری و نائینی در منزل آیتالله حائری: «رضاشاه آمد در منزل ما و نشست و صحبت کرد. در وسط مرحوم آقای نائینی بدون این که مناسبت داشته باشد، چون گوشش کر بود مرتباً اشاره میکرد به دیوار و میگفت: پادشاه باید مثل نقش دیوار باشد. رضاشاه یک مرتبه هاج و واج شد که این آقا چه میگوید؟ سردارسپه خیلی متحیّر شده بود. تا این که از فرط تحیّر از ما سؤال کرد که ایشان از نقش دیوار چه منظورشان است؟ ما به ایشان گفتیم حقیقتش منظور این است و ما هم تأیید میکنیم.» (ص۲۹۱)
- خاطرهای در باب سادهزیستی آیتالله حائری: «بعد از فوت آیتالله حائری، اطرافیان برای تشییع پیکر آماده شدند و پیکر را در خانه غسل دادند و کفن کردند. طلاب، علما، فضلا و مردم هم باخبر شده بودند و به خانه آمده بودند. پدر من، که یکی از محترمین قم بود، گفت که در صورت نیاز میتوانند به خانه ما بیایند. آیتالله سید صدرالدین صدر که متصدی کارهای آیتالله حائری و تقریباً وصیاش بود، به جمعیت تعارف کرد که به خانه ما بیایند. اتاقها و حیاط کمکم پر شد. در این هنگام، خادم مرحوم حائری وارد شد و به سوی آیتالله صدر رفت و در گوش ایشان چیزی گفت. ناگهان آیتالله صدر برآشفت و جمعیت متوجه حالت ایشان شدند. وقتی دلیل آشفتگیاش را پرسیدند، پاسخ داد که بچههای مرحوم حائری غذا در خانه ندارند. سپس پنج تومان به کربلیشاه ]خادم آیتالله حائری[ داد تا برای آنها غذا تهیه کند.» (ص۳۲۷)
- «در سالهایی که استفاده از چادر برای خانمها ممنون بود، یک بار خانمی که پالتویی بلند پوشیده و کلاهی بر سر نهاده و به این ترتیب خود را پوشانیده بود، خدمت مرحوم حائری رسید و از ایشان پرسید: آیا این لباس من به عنوان حجاب شرعی پذیرفته است؟ ایشان گفتند: بلی. یکی از آقایان حاضر، به آقا گفت این جوابِ شما برایتان مشکل درست میکند؛ و متدینینی که حجاب را منحصر به چادر میدانند، خواهند گفت شما فتوایی برخلاف حجاب دادهاید. ایشان گفتند: آنچه من گفتم حکم الهی بود و به خاطر حرف این و آن حق ندارم که آنچه را حکم خداست به صورتی غیرحقیقی عرضه کنم.» (ص۳۹۳)

- وضعیت قم پیش از آیتالله حائری: «آن جا که اکنون میدان آستانه نامیده میشود مجموعهای از یک قبرستان بزرگ با سنگهایی بلند و بزرگ و کوچک بوده است که در اواسط و خلوتگاه شب برای رهگذران بسیار وحشتناک مینموده است. مدرسه فیضیه نیز خالی از هرگونه طالب علم در اختیار خدام حرم حضرت معصومه (س) و دکانداران اطراف صحن قرار داشته، به صورت انبار از آن استفاده میشده است. آقای حاج شیخ صادق تهرانی در این باره چنین فرمودهاند: وقتی حاج شیخ عبدالکریم آمده بود، این فیضیه یک تل خاک بود. چهار تا باغچه داشت، این چهار تا باغچه اینقدر تویش خاک بود که از روی آن میرفتند بالای بام. سه تا حوض داشت. پیش از عید این حوضها را پر آب میکردند، همان آب تویش بود، تا یک ماه بعد از پاییز، چیها داشت تویش خدا میداند.» (ص۴۱۶)
- روایت جالبی از توصیه آیتالله حائری به دکتر محمد قریب برای تحصیل در رشته پزشکی، از قول دکتر قریب: «من بسیار بسیار علاقه داشتم طبیب شوم. پدرم اصرار داشت که خیر، باید بروی قم و وارد حوزه علمیه بشوی. پدرم نمیتوانست بپذیرد من به فرنگ بروم. میگفت: اگر بخواهی طب بخوانی میروی فرنگ و کمکم میافتی توی کارهای خلاف شرع. این بگومگو، در خانواده ما شدید شد. من به ایشان پیشنهاد دادم: آیا میپذیرید برویم پیش آقا شیخ عبدالکریم، هرچه ایشان فرمود همان را انجام بدهیم؟ ایشان پذیرفت. با پدرم آمدیم قم، رفتیم منزل آقا. به محض این که نشستیم، پدرم رو کرد به آقا و گفت: آقا! من دوست دارم این بچه من بیاید قم خدمت شما و درس طلبگی بخواند، ولی خودش اصرار دارد که درس طب بخواند، چون به توافق نرسیدیم، قضیه به این جا ختم شد که بیاییم محضر شما، هر چه شما بفرمایید عمل کنیم. تا صحبت پدرم تمام شد، آقا بلند شد و آمد مرا بوسید، رو کرد به پدرم و فرمود: نه تنها جایز، بلکه واجب است که ایشان طب بخواند. خدا به اندازه کافی طلبه رسانده.» (ص۶۳۲)
- همچنین حمایت آیتالله حائری از میرزا حسن رشدیه: «..برخی روحانیون تبریز و تهران وی را به بابیگری و خروج از دین متهم کردند و مدارس وی را ویران ساختند. رشدیه پس از آن که مورد تهاجم قرار گرفت، بیش از یک دهه از اواخر عمر ۹۳ ساله خود را در قم گذراند و با حمایت آیتالله العظمی حائری به فعالیت آموزشی در قم پرداخت. رشدیه رخت به قم کشید و خانواده را به آن جا برد و مرتباً به مجلس درس شیخ حاضر میشد و تنها طلبه کلاهی شیخ بود. در قم مدرسه رشدیه را مجاور تکیه ملامحمود دائر کرد و اطفالی را که اکثراً فقیر و بیبضاعت بودند، دعوت کرده مطابق میل دبستانی به پا داشته بود.» (ص۶۳۴)

در فصل بعد به ذکر خاطرات و داستانهایی از زندگی آیتالله حائری پرداخته شده است که هرچند عمده آنها خاطراتی کمترشنیده شده و نو هستند، اما نقص عدم ذکر منبع برخی از این داستانها در این بخش به چشم میخورد:
- خاطرهای از زبان آیتالله احمدی میانجی: «وقتی آیتالله حجت تازه از نجف آمده و در قم اقامت گزیده بود، آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری به ایشان پیام فرستاده بود که هر وقت پول نیاز داشتی ما در خدمت هستیم و تقدیم میکنیم. آیتالله حجت گفته بود من از نظر لطف ایشان کمال تشکر را دارم ولی من اگر به پول نیاز داشتم از خود «کریم متعال» درخواست میکنم نه از «شیخ عبدالکریم»! (ص۷۹۲)
- «روز عیدی طلاب دور مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری ]را[ گرفته بودند و با ایشان مزاح میکردند. طلبهای پرسید حضرت آقا آن یکی چیست که دو تا نشود؟ فرمودند خدای یکتا. دیگری سؤال کرد حضرت آقا ]آن[ دو تا چیست که سه تا نشود؟ فرمود دوچرخه است که سه تا نمیشود. سومی گفت حضرت آقا آن سه تا چیست که چهارتا نمیشود؟ قبل از اینکه حاج شیخ جواب دهد یکی از آقایان طلاب گفت آن شهریه حاج شیخ است که سه تومان مانده و چهار تومان نمیشود. حاج شیخ عبدالکریم جواب داد که انشاءالله خداوند تبارک و تعالی عنایت خواهد کرد و آن چهار تا میشود.» (ص۸۳۳)
در ادامه کتاب، تصاویری از زندگی حاج شیخ عبدالکریم، و اجازات و مکاتبات وی آمده است. کتاب حاضر، هرچند میتوانست از لحاظ ویرایش با دقت بیشتری منتشر شود، اما حاوی خاطراتی نو و بدیع درباره زندگی احیاگر حوزه علمیه قم، حاج شیخ عبدالکریم حائری است.