اشاره
محمدتقی جعفری مشهور به علامه جعفری (۱۳۰۴ – ۱۳۷۷ش)، از علمای شیعه در قرن ۱۵ هجری قمری، حکیم، فیلسوف، متکلم، فقیه و اصولیبود. او شاگرد مرتضی طالقانی بود و سراسر عمر خود را در تحصیل، تدریس و پژوهش و تحقیق سپری کرد. وی بیش از ۸۰ جلد کتاب تالیف کرده است. جبر و اختیار، شرح نهجالبلاغه، شرح مثنوی معنوی و وجدان، از معروفترین آثار اوست.

در ابتدای این گفتوگو، آشنایی با زندگانی پربار تحصیلی و تدریسی حضرتعالی، برای حوزههای علوم دینی جالب توجه و ارزشمند است.
من در حدود سال ۱۳۰۴ در تبریز متولد شدم. تحصیلات مقدماتی را همان شهر گذراندم و بعد برای ادامه تحصیل به تهران آمدم. مقداری از متن رسائل و مکاسب مانده بود که در تهران خواندم. همچنین در درس مرحوم آیتالله آقا شیخ محمدرضا تنکابنی (ابوی آقای فلسفی) نیز شرکت میکردم. در این زمان مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی در مدرسه مروی معقول تدریس میکردند که من با اشتیاق کامل و میل فراوان، در این درس نیز حضور داشتم .البته من از همان ابتدای تحصیل، علاقه زیادی به معقول داشتم و در وجودم میل به هستیشناسی موج میزد. چند روز پیش یکی از همدورههای گذشته اینجا آمده بود، در ضمن صحبت میگفت شما از همان دوران سیوطی و مغنی علاقه به معقول داشتید. به خاطرم میآورد که پیش چه کسانی برای درس میرفتیم و چه مباحثههایی داشتیم. بعد از تهران، مشرف شدم به قم. زمان آقایان [مراجع] اربعه بود؛ آیات عظام مرحوم صدر، مرحوم خوانساری، مرحوم حجت و مرحوم فیض رحمت الله علیهم جمیعا. حدود یک سال از آمدن به من قم گذشته بود که نامهای از تبریز آمد که مادرتان مریض است؛ من برگشتم تبریز. البته ایشان فوت کرده بودند. در تبریز مرحوم آیتالله میرزا فتاح شهیدی صاحب حاشیه برمکاسب به من اصرار زیاد کردند که نجف بروم و میفرمودند نه تهران بمان، نه قم؛ بروید نجف. مقدار زیادی از مقدمات سفر را هم ایشان تهیه کردند و رهسپار نجف شدیم.
زمانی که من وارد نجف شدم یکی دو هفته بعد از فوت دو بزرگوار، مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی و مرحوم آقا ضیاء بود. این موقع زمان مرحوم شیخ محمدعلی کاظمینی و اواخر دوران آقا شیخ موسی خوانساری بود. من یک بار دیگر، جلد دوم کفایه را در نجف خواندم و بعد رفتم درس خارج. اولین درس خارج من درس مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازی بود. مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازی بسیار مرد مربی و فقیه بااخلاقی بود؛ از این رو درس بسیار سازندهای داشت. ایشان بسیار مورد توجه آیات و مراجع عظام به خصوص مرحوم آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی بودند. مقدار زیادی از مطهرات و مکاسب محرمه را از حضور ایشان استفاده کردم. بعدها نیز ایشان یک دوره طهارت در مدرسه قوام فرمودند که من حضور داشتم. همزمان با دروس فقه، در درس اصول آیتالله خوئی شرکت میکردم. همچنین در اصول، خارج مقالات آقا ضیاء را خدمت مرحوم آقا میرزا حسن یزدی خواندم چرا که به دقتهای محروم آقا ضیاء در اصول علاقهمند بودم. ایشان به راستی در اصول مرد دقیقی بودند. یک درس هم خدمت آیتالله سید محمود شاهرودی میرفتم که مکاسب محرمه بود، یک مقداری از خیارات را نیز از حضورایشان بهرهمند گشتم.
حدود یک سال و نیم خدمت مرحوم آیتالله حکیم بودم که ایشان عروه میفرمودند – همین مستمسک که نوشتند – در ماههای مبارک هم درسهای ایام تعطیلی داشتم؛ از جمله قاعده فراغ و تجاوز را یک ماه خدمت مرحوم آیتالله سید جمال گلپایگانی خواندم. کتاب رضاع را در یک ماه مبارک خدمت آیتالله سید عبدالهادی شیرازی بودم؛ در فقه مدت هفت سال من خدمت آیتالله آقا سید عبدالهادی شیرازی بودم و در جلسه حاشیه بر عروه ایشان حضور داشتم که بسیار از نظر فقهی پربرکت بود. یکی از عالیترین ایام زندگانی من، همین مدت هفت سال است که خدمت ایشان بودم. مرحوم آقا سیدعبدالهادی، مرد علم و عمل و به راستی تجسمی از معرفت و تقوی بود. در علم اصول، مدت یازده سال من خدمت آیتالله خوئی بودم که تقریبا دو دوره میشد؛ چرا که هر دوره درس اصول ایشان در آن زمان حدود ۵ تا ۶ سال طول میکشید .مقداری هم درس اصول مرحوم آیتالله آقا سید محمدهادی میلانی شرکت کردم و همچنین در فقه کتاب اجاره را خدمت ایشان خواندم. فقه و اصول ما در نجف به خوبی پیش رفت. خداوند به ما اساتید خوب و کمنظیری عنایت کرده بود و من توانستم از حضور آنها بهرهها ببرم.
و اما کارهایی که در فقه و اصول انجام دادهام. تقریرات دو دوره اصول را که خدمت آیتالله خوئی بودم نوشتم که جزواتش در نجف دست به دست دوستان میگشت؛ اکنون هم بعضی از جزواتش پیش من نیست. از این میان بحث امر بین الامرین چاپ شد و اولین نگارش من به زبان عربی است. در فقه هم رساله رضاع را نوشتم و حواشی کم و بیش نیز بر بعضی از ابواب فقه دارم، مدت سه سال آخر اقامت در نجف نیز درس خارج میگفتم؛ در مسجد هندی خارج مکاسب شروع کرده بودم. خارج اصول هم میگفتم که عمده نظر من بر کفایه مرحوم آخوند بود. و اما فلسفه و معارف دیگر؛ باید عرض کنم پس از تحصیلات فلسفه و معارف مربوطه در خدمت مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی در تهران و مرحوم آقا شیخ صدرا قفقازی و آقای مرتضی طالقانی در نجف اشرف، که البته سالهای زیادی طول کشید، در این مقوله، چه در نجف و چه در تهران تدریسهای فراوان داشتهام .
اما درباره فلسفهها و علوم انسانی از دیدگاههای متفکران جوامع خارجی خلاصه میکنم ،اگر چه من در نجف از طریق کتابهایی که از مصر و ایران و ترکیه و لبنان وارد نجف میشد با معارف و علوم مغربزمین آشنا شدم، ولی بعدها با شدت تلاش در این مقوله، مجبور شدم مخصوصاً در تهران از آشنایان کامل به زبانهای خارجی درباره ترجمهها استفاده کنم. به موازات کار بر روی اصول و فلسفه اسلامی به فراگیری این علوم و معارف نیز میپرداختم؛ اما تلاش و کار در فقه و اصول را هرگز رها نمیکردم. به خاطر دارم آنگاه که میخواستم از نجف به ایران بازگردم، یکی از بزرگان به من فرمود جعفری، در ایران فقط فقه و اصول نیست، مردم به مطالب دیگر هم نیاز دارند. اکنون نیز من اگر این نوشتهها و تحقیقاتم را ضروری و لازم ندانم و پرداختن به آنها را واجب نشمارم، قطعا میپردازم به تدریس فقه و اصول و درسهای رسمی حوزه؛ ولی من اینها را واجب میدانم، چون جای آنها در اجتماع خالی است و اجتماع ما به آنها نیازمند است.

با توجه به تماس عینی که حضرتعالی با حوزههای گوناگون داشتهاید و تلاش مستمرتان در حوزههای مهمی همچون حوزه علمیه تبریز، قم، مشهد و نجف اشرف، اگر یک مقایسهای میان این حوزهها داشته باشید و کاستی[ها] و امتیازات هر یک را بیان بفرمایید، مفید و سودمند خواهد بود.
حوزه نجف از نظر مسائل فقه و اصول امتیاز داشت. میتوان گفت مسائلی که در آنجا مطرح میشد از این نظر بسیار پرداخته شده بود. به ویژه دقت در مسائل اصولی زیاد بود. اگر ما نسل گذشته این حوزه را در نظر بگیریم، بزرگانی مانند مرحوم کمپانی و میرزای نائینی را میبینیم که در اصول واقعاً صاحبنظر و استاد بودند. مرحوم میرزاً واقعا مطلب داشت و صاحبنظر بود. مطالب نائینی در اصول، استنساخی از مطالب مرحوم شیخ انصاری و صاحب کفایه نبود، نائینی فرد صاحبنظر و دقیقی بود. بیشترین همت حوزه نجف بر فقه و اصول متمرکز بود. علوم و معارف دیگر هم وجود داشت، اما شیوع و رواجش به اندازه فقه و اصول نبود. بزرگانی مانند آقا شیخ صدرا قفقازی، آقا شیخ مرتضی طالقانی، آقا شیخ محمدجواد جزایری و آقا شیخ محمدحسین کاشف الغطاء و آقا سید جواد عینکی بودند که در معقول و اخلاق و عرفان کار میکردند. حتی بعضی از بزرگان بودند مانند آقا میرزا علی قاضی، استاد مرحوم علامه طباطبایی که در کمال و اخلاق درجاتی رفیع را پیموده بودند. وقتی من وارد حوزه نجف شدم، هجده درس اخلاق در این حوزه تدریس میشد، بزرگانی از جمله اخلاف صدق مرحوم آقا سید احمد کربلایی یا آخوند ملا حسینقلی همدانی به تربیت طلبهها مشغول بودند و به این کار اهتمام کامل میورزیدند. من در عدد هجده تاکید دارم، چون از ایشان شنیدم و درست مستند به ایشان است و عرض میکنم احتمالاً حداقل پنجاه درس اخلاق در حوزه نجف بوده است که هجدهتای آن توانسته بود بروز و ظهوری پیدا کند. در عین حال فقه و اصول قویتر و شایعتر بود.
در میان علمای سامرا -البته علمای نسل قبل از ما- یک روش درسی خاصی بوده است معروف به نهج سامرائی. در این شیوه تدریس، استاد مساله را مطرح میکرد و تمامی حضار اظهار نظر میکردند. استاد راهنمایی میکرد و مساله با یک حالت بحث و مباحثه پخته میشد و نتیجه نهایی را استاد بیان میداشت. مرحوم آیتالله آقا سید حسن شیرازی و آقا سید محمد فشارکی اینگونه درس میدادند. این روش در کربلا بیش از نجف توانست مرسوم شود و دوام بیاورد. شیوه تدریس نجف به گونه سامرایی نبود، بلکه مانند حوزه قم بود. بعضی از اساتید ما این روش را نقل میکردند؛ از جمله آقا شیخ کاظم شیرازی از بقایای علمایی بود که آن روش را (روش سامرایی) دیده بودند و ما در مجلس درس ایشان با این روش آشنا شدیم؛ اگرچه شیوه درسی نجف به گونه استاد و شاگردی بود در عین حال زمینه برای بحث، انتقاد و نظر باز بود. مشکلات درسی یا در همان جلسه درس و یا بعد از آن توسط استاد حل میشد و مشکلی باقی نمیماند. در نجف حالت خودمانیشدن با استاد زیاد بود، شاگردها با اساتید رفت و آمد داشتند. گاهی با هم پیاده کربلا میرفتند و به طور کلی در هر فرصتی بحث میان شاگرد و استاد برقرار بود. گاهی در یک مجلس فاتحه، بحث فقهی یا اصولی درمیگرفت و تا مساله روشن و حل نمیشد، بحث پایان نمییافت. البته تمام این خصوصیات که من برای نجف شمردم، مربوط به حداقل ۲۵ سال پیش است چرا که من حدود بیست و پنج سال است که از نجف برگشتم و از وضع کنونی آن اطلاعی ندارم .
اما حوزه مشهد. این حوزه قبل از زمان مرحوم میلانی و زمان ایشان یک شکوفایی خاصی داشت؛ فقه و اصول و حکمت در آن قوی بود. در ادبیات هم که مشهد زبانزد دیگر حوزهها بود و معروف بود که طلبههای مشهدی در ادبیات قوی هستند. در حوزه مشهد مکتب آقا میرزا مهدی اصفهانی رواج یافت زیرا که عدهای از اشخاص بسیار وزین، وارسته و بافضل در درس ایشان شرکت میجستند و مطالب ایشان را به گونه خوب و مفیدی کسب کردند. من خودم ایشان را دیدم و چندین جلسه نیز در درس ایشان شرکت کردم. ایشان با فلسفه مخالف بودند. البته به نظر من با نظر به مجموع مطالبی که ایشان ابراز داشتهاند، مخالفت ایشان با فلسفه، مخالفت به جهت تقید به فلسفه بدانجهت که فلسفه است و به جهت تقید بود؛ یعنی اینکه هرچه فلان فیلسوف گفته است چون فیلسوف است نباید او را پذیرفت. وگرنه ایشان نمیگفت اگر فلسفه میگوید دو ضرب در دو میشود چهار بگوییم خیر، میشودپنچ. به عقیده من نزاع مابین ایشان و فلسفه را نباید زیاد حاد بکنیم؛ چرا که ما هم که فلسفه را وسیله رسیدن به واقعیات و تماس با حقایق میدانیم، خود آن را معشوق بالذات نمیدانیم و نمی گوئیم که تمام آنچه فلاسفه گفتهاند درست است و واقعیت است. مطالب نادرست هم در فلسفهها وجود دارد. خود من هیچگاه نتوانستم به فلسفه بدان جهت که فلسفه است جذب بشوم؛ گرچه در معقول، من چهار نفر استاد بسیار جامع و دقیق و قوی دیدم و در این زمینه طلبگی بسیار کردهام. بعضی مسائلی که فلاسفه مسلم گرفتهاند برای من جای بحث دارد. وانگهی، آیا میتوان دو فیلسوف پیدا کرد که نهتنها در همه مسائل، بلکه حتی در مقداری معتدٌ به از مسائل فلسفه با پاسخ به چون و چراهای مربوطه دارای نظریات متحد بوده باشند؟ در همین زمان که آقا میرزا مهدی اصفهانی در مشهد تدریس میکردند، حکمت و معقول هم درس داده میشد.
در حوزه تبریز هم ادبیات قوی بود. چند نفر استاد قوی در ادبیات داشت؛ از جمله مرحوم آقا میرزا علیاکبر اهری. فلسفه در تبریز رواج چندانی نداشت، گرچه بودند اساتیدی مانند آقا سید عبدالعظیم و دیگرانی که حکمت میگفتند، اما در زمان ما فلسفه به اندازه حوزه تهران و مشهد و اصفهان رونق نداشت. با کمال تاسف باید عرض کنم که درس تفسیر نه در حوزه تبریز و نه در حوزه مشهد، رواج چندانی نداشت و آنگونه که باید به این مهم پرداخته نمیشد.
ایشان [شیخ مجتبی قزوینی] فرمودند خر طالقان رفته، پالانش مانده. روح رفته جسدش مانده. من فهمیدم که ایشان خبر رحلت خود را میدهند. خدا را شاهد میگیرم که هیچگونه علامت بیماری در ایشان نبود. بسیار منقلب شدم و خواهش کردم نکتهای را به عنوان یادگار بفرمایید. ابتدا کلمه لااله الا الله را با یک حالت روحانی و رو به ابدیت فرمودند و بعد در حالی که اشک بر محاسن شریفشان جاری بود، در حال عبور از پل زندگی فانی به سرای ابدیت و باقی، این بیت را زمزمه کردند:
تا رسید دستت به خود شو کارگر
چون فتی از کار خواهی زد به سر
[و] بار دیگر کلمه لااله الاالله را فرمودند. هرچه تلاش کردم دست مبارکشان را ببوسم، موفق نشدم. با قدرت زیاد مانع میشدند. پیشانی و محاسن مبارک ایشان را چند بار بوسیدم؛ اثر قطرات اشکهای مقدس آن مسافر دیار ابدیت را بر صورتم احساس کردم و رفتم. دو روز بعد خبر رحلت آن عالم ربانی را شنیدیم.
و اما حوزه قم. امتیازی که این حوزه بر سایر حوزهها حتی حوزه نجف داشت، این بود که پرداخت به علوم عرضی در آن بیش از سایر حوزهها بود. مثلاً اگر در زمان ما در حوزه نجف دو یا سه درس معارف اسلامی گفته میشد، در قم زیادتر بود. اطلاعات طلبهها هم در این زمینه بیشتر بود. همچنین طلبههای قم میآمدند تهران در دانشگاه شرکت میکردند و پس از اخذ لیسانس یا دکتری به قم بر میگشتند. از آن زمان که علامه طباطبایی در قم شروع به تدریس کردند و به فلسفههای روز پرداختند، در حوزه نهضتی بسیار بااهمیت شروع شد. در همان موقع بود که در نجف اشرف اینجانب با مشورت با مراجع عظام -از آنجمله مرحوم آیتالله آقا سید عبدالهادی شیرازی- اشتغال به معارف اسلامی و فلسفه جدید و علوم انسانی که به طرز جدید سرازیر دانشگاهها شده بود را جدی گرفتیم و با چندنفر دیگر شروع کردیم. پیش از نهضت مرحوم علامه طباطبایی واشتغال جدی طلبههای نجف به امور مزبور در سالیان گذشته شخصیتهای بزرگی مانند مرحوم آقا شیخ جواد بلاغی مولف «انوار الهدی» و «الرحله المدرسیه» و «الهدی الی دین المصطفی (ص)» و آقای حاج آقا رضا مسجدشاهی که فلسفه نشو و ارتقاء شبلی شمیل را مورد انتقاد قرار داده بود، شروع به کار کرده و نتایج بسیار خوبی هم گرفته بودند و جریانی که من عرض کردم پس از دوره کوتاهی فترت بود. خوب یادم میآید که من خدمت آقا سید عبدالهادی شیرازی که بسیار مرد متفکر و روشنی بود و یکی دیگر از مراجع پیشنهاد کردم که مسائل روز را شروع کنیم و گفتم حوزه نباید تنها منحصر به فقه و اصول باقی بماند؛ چرا که مسائل از سراسر دنیا به کشورهای اسلامی سرازیر شده است و دنیا دارد کمکم حکم یک خانواده را پیدا میکند. آن دو بزرگوار تایید کردند و ما مطالعه فلسفهها و علوم انسانی روز را شروع کردیم و در این زمینه درسی هم میگفتیم که اساس و بنیاد همین کتاب ارتباط انسان و جهان و وجدان و جبر و اختیار شد.

حضرتعالی که موفق به درک محضر اساتید بزرگ و فرزانگان وارستهای شدهاید، با نقل گوشهای از خاطرات آن روزهای حضور، ما را نیز در این بهرهمندی شریک گردانید.
به راستی آن روزها، به خصوص در حوزه نجف، بزرگانی بودند که لحظههای بودن با آنها تمامی خاطره است و دلنشین. بزرگانی در فقه و اصول، بزرگانی در فلسفه و عرفان و اخلاق که به اقتضای حال و هوای این بحث باید گزیدهای از آن را برگزید. از جمله خصوصیات خوبی که در شیوه تدریس مرحوم آقا شیخ کاظم شیرازی دیده میشد، این بود که به طلبه میدان میداد تا بحث کند. دامنه بحث را باز گذاشته بود و اجازه نقد و انتقاد و اشکال را میداد. هیچگاه کسی را نمیکوبید. فراموش نمیکنم، روزی در درس ایشان یکی از طلبههایی که تازه آمده بود اشکال کرد، [و] اشکال وارد نبود. خوب، طلبه تازه واردی بود. یکی از آن طلبههای باسابقه گفت آقا بیربط صحبت نکن. آقاشیخ کاظم ناراحت شد و گفت آقا، مگر شما از وقتی که شروع به صحبت و اشکال کردید همه باربط بود؟ صبر کن این طلبه هم تدریجاً به با ربطش میرسد .
مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی نیز مردی بود که هر چه به او نزدیکتر میشدم، علاقهام به او بیشتر میشد. من ندیدم کسی را که این مقدار مقام دنبال او بدود و او از مقام فرار کند. مرحوم آقا سید عبدالهادی واقعاً از مقام گریزان بود. به یاد دارم آن موقع که آیتالله بروجردی از قم برای طلبههای نجف شهریه فرستادند، برای بعضی مشکل بود بپذیرند و نمیخواستند مرجعیت ایشان را قبول کنند. در حالی که آقا سید عبدالهادی شیرازی به آقا شیخ نصرالله خلخالی که مسؤول توزیع شهریه ایشان بود فرموده بود چرا سهم مرا نیاوردی؟ هر چقدر سهم و شهریه ما میشود بفرست؛ و با اینکار عملاً مرجعیت آیتالله بروجردی را پذیرفتند.
از جمله الطاف خداوندی که شامل حال من شد، این است که موفق شدم یک سال و نیم محضر مقدس فقیه، عارف و حکیم متاله جناب آیتالله شیخ مرتضی طالقانی را درک کنم. این ایام از ایام پربرکت عمر من بود و خاطرههای به یادماندنی از ایشان دارم. یکی از آخرین روزهای ذیالحجه که برای درس خدمت ایشان رسیدم، فرمودند برای چه آمدی؟ عرض کردم برای درس. فرمودند درس تمام شد و من تصور کردم مقصود ایشان فرارسیدن تعطیلات محرم است. عرض کردم دو روز به محرم مانده و هنوز درسها تعطیل نشده است. ایشان فرمودند میدانم، درس تمام شده است؛ خر طالقان رفته، پالانش مانده. روح رفته جسدش مانده. من فهمیدم که ایشان خبر رحلت خود را میدهند. خدا را شاهد میگیرم که هیچگونه علامت بیماری در ایشان نبود. بسیار منقلب شدم و خواهش کردم نکتهای را به عنوان یادگار بفرمایید. ابتدا کلمه لااله الا الله را با یک حالت روحانی و رو به ابدیت فرمودند و بعد در حالی که اشک بر محاسن شریفشان جاری بود، در حال عبور از پل زندگی فانی به سرای ابدیت و باقی، این بیت را زمزمه کردند:
تا رسید دستت به خود شو کارگر
چون فتی از کار خواهی زد به سر
[و] بار دیگر کلمه لااله الاالله را فرمودند. هرچه تلاش کردم دست مبارکشان را ببوسم، موفق نشدم. با قدرت زیاد مانع میشدند. پیشانی و محاسن مبارک ایشان را چند بار بوسیدم؛ اثر قطرات اشکهای مقدس آن مسافر دیار ابدیت را بر صورتم احساس کردم و رفتم. دو روز بعد خبر رحلت آن عالم ربانی را شنیدیم. در مراسم تدفین او اغلب مراجع و بزرگان حوزه شرکت داشتند. هنگامی که بدن مطهر او را غسل میدادند، چنان بوی عطر دلانگیزی به مشام میرسید که هر کس از دیگری سوال میکرد شما عطر زدید؟ جوابها منفی بود و من تاکنون هیچگاه دیگر چنان بوی دلانگیزی استشمام نکردم .
در اینجا باید یادی نیز از مرحوم آیتالله آقای حاج میرزا فتاح شهیدی صاحب حاشیه برمکاسب داشته باشم؛ چرا که یکی از کسانی که من واقعاً از او استفاده کردم ایشان بود. مرحوم شهیدی مردی پخته و استاد دیده بود. بعضی به استعداد خود تکیه دارند و زیاد به استاد اعتنایی نمیکنند؛ اما مرحوم شهیدی مردی فقیه، صاحبنظر و در عین حال واقعاً مردی بود المعرض عن الدنیا و طیباتها. شهیدی واقعاً اینگونه بود. وقتی از دنیا رفت، ماترک ایشان مقداری کتاب و وسایل معمول زندگی بود و خانه هم ملک ایشان نبود .
از جمله خاطرات من یک داستان شخصی است که با مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی داشتم. زمانی که من از نجف برگشته بودم به ایران، بعد از دو سه سال، دو مرتبه به نجف برگشتم و نظرم این بود که آنجا بمانم. آن زمان آقا سید عبدالهادی مریض بود، رفتم دستبوس ایشان؛ دیدم در بستر بیماری ناله میکنند. عرض کردم آقا چیزی نیست، انشاءالله هر چه زودتر بهبود مییابید. ایشان با یک حالت خاص فرمودند:
جان عزم رحیل کرد گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو میآید
با ایشان مشورت کردم که میخواهم نجف بمانم، ]اوضاع[ چگونه است؟ فرمودند اگر نجف بمانید برای شما راهی هست، ولی من معادش را نمیدانم فردای آن روز آیتالله خویی ما را به نهار دعوت کردند، ایشان نیز فرمود اگر بمانید برای شما راهی هست و لکن نمیدانم معادش چه میشود. از این رو من نود درصد تصمیم بازگشت گرفتم. در عین حال گفتم خوب است بروم کربلا تا در ضمن زیارت یک استخاره هم بکنم. رفتم کربلا، هنگام اذان صبح مشرف شدم حرم اباعبدالله (ع) و مطلب را با ایشان در میان گذاشتم و خواستم از خداوند بخواهند تا در یک استخاره امر را بر من روشن کنند، استخاره کردم، آیه شریفهای آمد که به طور شگفتانگیز اشاره به حرکت از عراق داشت . فهمیدم که خداوند سرنوشت مرا اینگونه قرار داده است که برگردم به ایران و برگشتم. ابتدا رفتم مشهد؛ زمان مرحوم آیتالله میلانی بود. در جلسه استفتائات ایشان شرکت میکردم و همچنین یکی از درسهای عمومی ایشان نیز میرفتم، لکن چون آب مشهد به من نمیساخت، آمدم تهران و اکنون حدود ۲۵ سال است که در تهران هستم.

حضرتعالی حدود ۲۵ سال است که از نجف برگشته و در تهران سکونت گزیدهاید؛ از شما خواهش میکنیم ما را با گوشههایی از فعالیتهای مستمر و تلاشهای خستگیناپذیرتان در طول این ۲۵ سال آشنا بفرمایید.
در ابتدای ورودم به تهران در مدرسه مروی شروع به تدریس کردم. مکاسب، کفایه و همچنین درس خارجی داشتم که متن آن عروه مرحوم آیتالله آقا سید کاظم یزدی بود. کتاب اسفار و منظومه را نیز تدریس میکردم. همراه با این تدریس جلسات عمومی نیز برای مردم داشتم که در آن بخشهایی از معارف اسلامی را مطرح میکردم. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که این جلسات ضرورت ندارد، چرا که بحثهایی را که مردم میخواستند و مایل بودند، افراد زیادی میتوانستند مطرح کنند و این افراد بودند و این بحثها کم و بیش جریان داشت؛ از این رو من به فکر افتادم که باید همان طلبگی خود را ادامه دهم و مشغول تحقیق و تالیف و این قبیل امور باشم. این بود که در کنار تدریس در مدرسه مروی ذهنم متوجه این امور بود و به آن نیز میپرداختم. بعد از پنج شش سال تصمیم گرفتم جهت عمق بخشیدن به فعالیتها، کارم را به منزل منتقل کنم. از این رو دیگر به مدرسه نرفتم و تدریس در آنجا نیز ترک شد. آن زمان بعضی از دانشگاههای کشور، اصرار زیادی داشتند که تدریس در آنها را بپذیریم. اما من به جهت اینکه تردید داشتم با جو آن روز دانشگاههای من می توانم تاثیر دلخواه را بگذارم یا نه، نپذیرفتم ولی جلسه مستمر و مکرری با بعضی از دانشمندان و همچنین بعضی از اساتید که انسانهای فاضل و دانشمندی بودند داشتم. دوستان دانشجو هم هر چندگاه یکبار با مشکلات زیاد در یکی از دانشکدهها کنفرانس برگزار میکردند که من پیرامون موضوعات گوناگون در آن به بحث میپرداختم. در طول این سالیان چند بار به کنفرانسهای خارجی دعوت شدم که در آنجا شرکت کردم . یک بار هم به صورت آزاد مسافرتی به خارج داشتم و از بعضی از دانشگاهها و مراکز علمی و فرهنگی آنجا دیدار کردم. همچنین اندیشمندان و متفکران زیادی از خارج به اینجا آمده اند که با اینجانب مصاحبات و مذاکراتی داشتهاند؛ شاید بتوان گفت در طول این ۲۵ سال با حدود صد نفر از دانشمندان بزرگ مذاکره و مصاحبه داشتم که صورت بعضی از آن مذاکرات نیز محفوظ است، ولی با کمال تاسف تمامی ]آنها[ حفظ نشده و من به لحاظهای گوناگون کمتر به حفظ صورت مذاکرات توجه میکردم. ولی آنچه برای خود من اهمیت دارد و از این نظر صورت مذاکرات توجه میکردم؛ ولی آنچه برای خود من اهمیت دارد و از این نظر خداوند منان را همواره شکرگزار هستم. این است که در طول بیست و پنج سال، هیچگاه از تدریس و تحقیق و تالیف باز نایستادم و همواره مشغول طلبگی بودم؛ درست مثل اینکه در حوزه نجف یا قم باشم. ایام بیکاری من در این سالها منحصر است به ایام بیماری یا مسافرتهای کوتاه و ضروری. در غیر این صورت هیچ کاری نداشتم، از این رو بسیار راضی و خوشحال هستم و نسبت به خداوند سپاسگزارم که به من عشق و علاقه به کار را عنایت فرموده است.

از جمله تالیفات شما در طول این بیست و پنج سال، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی است. گرچه شما قبلاً در فرصتهای مختلف انگیزه و چرایی پرداختن به این تالیف را فرمودهاید، در عین حال مایلیم این انگیزه و چرایی را از شما بشنویم .
اصل پرداختن من به مثنوی از آنجا آغاز میشود که جمعی از دوستان تحصیلکرده دانشگاهی از من خواستند یک درس مثنوی برایشان بگویم. در طول این درس من عمق مضامین عالی آن را بیشتر احساس کردم. دیدم ملای رومی در این کتاب یک نگرش قوی عرفانی و حکمی و روانی و اخلاقی دارد. استناد او در این کتاب به آیات و روایات هم که خیلی زیاد است و همچنین میدیدم که این کتاب در فرهنگ ما مطرح است و جایگاه ویژهای دارد. از طرف دیگر آن را در عین داشتن مضامین عالی و بلند دارای اشتباهات و تناقضاتی یافتم؛ از این رو گفتم این کتاب که در فرهنگ انسانی جایگاه ویژهای دارد و به او مراجعه و استناد میشود باید از نظر یک روحانی شیعه مورد تفسیر، نقد و تحلیل قرار گیرد، تا این کار مقداری از افراط و تفریطها را بزداید؛ چرا که نسبت به این کتاب افراط و تفریط زیادی هست. بعضی به صورت مطلق آن را میپذیرند و بعضی به صورت مطلق آن را رد میکنند، در حالی که مطلق نیست، مطلب خوب و مضامین عالی زیاد دارد، اشتباه و تناقض هم دارد. من کوشیدم ضمن شرح و تفسیر آن، صحیح را از ناصحیح بازشناسم و در این راه کوشش بسیار کردهام.
آنچه من در بارگاه خداوند متعال نسبت به این تالیف خواهم گفت و از آن دفاع خواهم کرد، این است که من در پی این شعار رفتم [که] «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه». با عمل به این شعار خواستم سدی محکم بر افراط و تفریط ببندم؛ و این اصل اساسی را هم فراموش نکنیم که اگر خوبش را گفتی و پذیرفتی، آنگاه که بدش را بگویی از تو میپذیرند.
***
منبع: مجله حوزه، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۶، شماره ۱۹.
[مطلب حاضر از سوی دفتر تاریخ شفاهی حوزه ویرایش شده است.]