اشاره
عباس بن محمدرضا قُمی (۱۲۹۴-۱۳۵۹ق) مشهور به شیخ عباس قمی و محدّث قمی عالم شیعه در قرن چهارده هجری قمری است. او محدّث، مورخ و خطیب بود و تحصیلات و کارهای علمی خویش را در سه حوزه قم، مشهد و نجف گذراند و کتابهای پرشماری نگاشت. مفاتیح الجنان، سفینه البحار، نفس المهموم و منتهی الآمال از مشهورترین تألیفات شیخ عباس قمی بهشمار میرود. محدث قمی در سال ۱۳۵۹ق در نجف درگذشت و در حرم علی بن ابیطالب (ع) دفن شد.

سیدعلی میرشریفی
مرحوم محدث قمی در سال ۱۲۹۴ هـجری قمری در شهر مقدس و عـالمپرور قـم چشم به جهان گشود و دوران کودکی خود را در همین شهر سپری کرد. ایشان تحصیل علوم اسلامی را در شهر قم شروع کرد و قسمتی از آن را نزد حاج میرزا محمد ارباب، یکی از علمای بزرگ و سرشناس قم آموخت. سـپس در سال ۱۳۱۶ هـ.ق راهی نجف اشرف شد و در جوار با عظمت و پرشکوه مولای متقیان امیرمؤمنان حضرت علی (ع) به تحصیل و تکمیل علوم و معارف اسلامی پرداخت، در آنجا از خرمن پرفیض بزرگان اسلام و استوانههای جهان تشیع چـونان فـقیه ژرفاندیش مرحوم آقا سید محمدکاظم یزدی (قدس سره) و محدث سختکوش و متتبع کبیر مرحوم حاج میرزا حسین نوری (نورالله مرقده) و.. خوشهچینی کرد، لیکن به خاطر علاقه بسیار زیادی که به احادیث و اخـبار اهـل بیت (ع) داشت، ملازم و همساز محدث نوری شد و همچون پروانه، گرد شمع وجود او میچرخید؛ رابطه این دو بزرگوار از استاد و شاگردی گذشت و به مرید و مرادی تبدیل شد، لذا بسیاری از کتابهای محدث نوری را بـا هـم استنساج، و مقابله و تصحیح میکردند.
حاج شیخ عباس پس از چند سال به مسقط الرأس خود شهر قم بازگشت و در آنجا مشغول تألیف، و ارشاد و تبلیغ مردم شد. در سال ۱۳۳۲ هـ.ق قم را به مقصد مشهد مـقدس تـرک کـرد و در جوار حرم مطهر حضرت ثـامنالائمه امـام رضـا (ع) رحل اقامت افکند، و در آنجا نیز به کار مقدس و محترم تألیف و تبلیغ پرداخت. در سال ۱۳۴۱ هـ.ق بنا به درخواست عدهای از فضلا و طلاب حـوزه عـلمیه مـشهد درس اخلاقی را شبهای پنجشنبه و جمعه در مدرسه میرزا جعفر شـروع کـرد، که گویند: قریب هزار نفر از طلاب و علمای شهر در آن شرکت میکردند!
آنگاه پس از ماجرای رقتبار و فاجعه خون بار مسجد گوهرشاد کـه بـه وسـیله نوکر استعمار رضاخان غدار رخ داد، مجددا به نجف مهاجرت نمود و تـا پایان عمر شریف خویش در آن سرزمین مقدس اقامت گزید.
محدث قمی واقعا زاهد و پارسا بود و ساده میزیست و به هـیچ وجـه گـول زرق و برق دنیا را نخورد، لباسش عبارت بود از یک قبای کرباس بسیار نـظیف و تـمیز و فرش خانهاش نیز گلیم و غذایش هم بسیار ساده. او از سهم امام (ع) استفاده نمیکرد، مردی از بازرگانان خیر تـهران که در بمبئی سکونت داشتند و از بستگان آقا کوچک -از مـحترمان نـجف- بـودند حضور آن مرحوم رسیدند و تقاضا کردند هر ماه مبلغ ۷۵ روپیه به ایشان تقدیم کـنند تـا ایـنکه از لحاظ زندگی در رفاه باشد، حاج شیخ عباس از پذیرفتن آن خودداری میکند: میرزا محسن محدثزاده فـرزند کـوچک آن مرحوم اصرار میکند قبول نماید، ولی ایشان قبول نمیکند. تا اینکه زنان محترم نـاامید مـیشوند و مـیروند. پس از رفتن آنها فرزند به پدر میگوید: من هم دیگر از کسبه بازار برای مخارج روزانه قـرض نـمیکنم. حاج شیخ عباس میگوید ساکت باش! من همین مقدار هم که الان خرج مـیکنم، نـمیدانم فـردیا قیامت چگونه جواب خدا و امام زمان (سلام الله علیه) را بدهم،در جواب این مقدار معطل هستم. چـگونه بـارم ار سنگین کنم؟
و نیز در اواخر عمرش شخصی همدانی به دیدن او در نجف میرود و از وضع داخـلی ایـشان جـویا میشود، مرحوم محدث قمی هر چه بوده میگوید. شخص همدانی هنگام رفتن مبلغی پول به او مـیدهد، ولی وی نـمیپذیرد و هرچه اصرار میکند ایشان قبول نمیکند. پس از رفتن فرد مذکور فـرزند بـزرگش میپرسد: پدر چرا نپذیرفتید؟ جواب میدهد: گردنم نازک و بدنم ضعیف است، طاقت جواب خدا را در قیامت ندارم. سپس داستان امـیرالمؤمنین (ع) در شـب نوزدهم ماه مبارک رمضان را نقل میکند، آنگه میگرید و به موعظه اهل خـانه مـیپردازد. در یکی از سـالها مـرد نـیکوکاری از محدث قمی خواهش میکند که در مجلس او سـخنرانی و مـوعظه بنماید و تعهد میکند که مبلغ پنجاه دینار عراقی به ایشان بدهد، محدث قـمی مـی گوید: من برای امام حـسین (ع) مـنبر میروم نـه بـرای دیـگری، و بدینگونه وجه را قبول نمیکند.
حـاج شـیخ عباس با آن مراتب عالی فضل علم، عالمی بسیار متواضع و خاضع بود. هـیچگـاه اظهار فضل و دانش بر کسی نـکرد. فرزند بزرگ وی میگوید: «روزی پدرم برایم نقل کرد و گفت: وقـتی کـتاب منازل الاخره را تألیف و چاپ کرده و به قم آمدم، به دست شیخ عبدالرزاق مـسئلهگو،کـه همیشه قبل از ظهر در صحن مـطهر حـضرت مـعصومه (علیهاسلام) مسئله مـیگفت افـتاد. مرحوم پدرم کربلائی محمدرضا از عـلاقهمندان شـیخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر میشد، شیخ عبدالرزاق روزها کتاب منازلالآخره را گشوده و برای مـستعمین مـیخواند. یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شـیخ عـباس! کاش مـثل ایـن مـسئلهگو میشدی و میتوانستی منبر بـروی و این کتاب را که امروز برای ما خواند، بخوانی. چند بار خواستم بگویم: آن کتاب از آثار و تـألیفات مـن است، اما هر بار خودداری کـردم و چـیزی نـگفتم؛ فـقط عـرض کردم: دعا بـفرمائید، خـداوند توفیقی مرحمت فرمایند.
شایان ذکر است که مرحوم محدث قمی از مشایخ اجازه روائی بود و بسیاری از علما و فـضلا و بـزرگان دیـن، از ایشان اجازه روایت دارند، که در رأس آنان حـضرت امـامخمینی قـرار دارنـد. خود معظمله در این مورد چنین مرقوم فرمودهاند: «اخبرنی اجازه مکاتبه و مشافهه، عده من المشایخ العظام و الثقات الکرام، منهم: الشیخ العالم الجلیل المتعبّد الثقه، الحاج شیخ عباس القـمی، دام توفیقه.»
محدث مزبور نویسندهای باهوش و متتبعی سختکوش بود، دوست دانشمند و همنشین او، یعنی علامه عظیمالشأن و محقق بزرگوار مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی (قدس سره) در این باره چنین مینویسد: «محدث قـمی پیـوسته سرگرم کار بود، عشقی شدید به نوشتن و تألیف و بحث و تحقیق داشت، هیچ امری او را این شوق و عشق منصرف نمیکرد، و مانعی در این راه نمیشناخت!» آری، پشتکار حاج شیخ عباس در امر تألیف ترجمه و تـلخیص کـتاب اسلامی به حدی بود که ۳۵ سال وقت فقط صرف تدوین کتاب عظیم سفینه البحار گردد. ایشان در طول عمر پربار و با برکت خود در اثر هـمین تـوفیقات خدادادی و کوشش خویش در امر تـألیف، مـوفق شد تا اینکه بیش از ۶۰ کتاب تألیف و ترجمه و یا تلخیص نماید.
بیشک هر یک از کتابهای او در رشته خود مشعلی فروزان و خورشیدی تابان در سر راه پویندگان و جویندگان دانـش و مـعارف اسلامی است. مهمترین کـتابهای آن بـزرگمرد جهان تشیع عبارتند از: سفینه البحار، الکنی و الالقاب، نفس المهموم، منتهی الآمال، فیض القدیر، الدّر النظیم، مفاتیح الجنان و ..

حال بد نیست چکیده و عصاره زندگانی و شرح حال مرحوم حاج شیخ عباس قمی را از قلم پربار خود او بـخوانیم:
«مـن در حرم اهلبیت (علیهمالسلام)، قم المحمیه در عشر آخر از مائه ثالثه بعدالالف، متولد شدهام. در بلده مذکوره الی سنه ۱۳۱۶ به تحصیل علم اشتغال ورزیده، بعد به نجف اشرف مشرف شدم. پس خداوند متعال بر مـن مـنت گذارد بـه ملازمت شیخنا الاجل الاعظم و عمادنا الارفع الاقوم صفوه المتقدمین و المتأخرین خاتم الفقها و المحدثین سحابالفضل الهاطل و بحرالعلوم الذی لایساحل، مستخرج کنوز الاخـبار، محیی ما اندرس من الآثار، ذوفیض القدسی، ثقه الاسلام النوری الطبرسی، انـارالله بـرهانه واسـکنه بحبوحه جنانه؛ و «خاتمه مستدرک الوسائل» را برای او استنساخ میکردم که بفرستند به ایران برای طبع.
در خدمت او بودم تـا سـنه ۱۳۱۸، سپس خداوند متعال حج بیتالله الحرام و زیارت قبر حضرت سید الانام علیه و علی آله آلاف التـحیه و السـلام را عنایت فرمود، و پس از ادای حج و فراغت از زیارت از طریق فارس به بلد خود قم، برای زیارت سیدتنا فـاطمه بنت موسی بن جعفر (علیهمالسلام) که وعده بهشت در زیارت او وارد شده، و تجدید عهد بـا والدین، مراجعت کردم. ایـام قـلیله مانده به مشهد مولایم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مسافرت نموده، ملتزم خدمت شیخی العلامه النوری (نورالله مرقده) گشته، در مقابله «مستدرک» و «کشف الاستار» و استنساخ «لؤلؤ مرجان» و تصنیف «تحیهالزائر» و غیر ذلک مساعدت نمودم، تا در این بین که از جنابش استفاده میکردیم. غراب بین آواز داد و روزگار بساط زندگانی آن عالم ربانی را از بسیط زمین برچیده و در سنه ۱۳۲۰ هجری به رحمت حق پیوست. در خلال استفاده من از آن بزرگوار استجازه نمودم که مرا به روایت مـؤلفات اصـحاب (رضی الله عنهم) اجازه مرحمت فرماید. سپس به من منت گذارده و در اواخر ایام حیاتش، مسئلت مرا قبول فرموده، اجازه دادند که مؤلفات اصحاب را، قدیما و حدیثا در تفسیر و حدیث، و فقه و اصولین و غیرها، از آنـچه اجـازه دارد روایت آنها را به طرق معهوده او، از مشایخ عظام، که در خاتمه مستدرک مشروحا مذکور است و برای او صحیح است، از برای من نیز اجازه دادند که روایت کنم.
و بعد از وفاتش دو سال در نجف اشـرف مـانده، به دارالایمان قم مهاجرت کرده، تا درسنه ۱۳۲۹ آنجا بودم، سپس دوباره به حج مشرف شدم. به قم برگشتم، تقریبا دو سال آنجا مانده، بعد به مشهد مولانا الامام المعصوم، ابـوالحسن الرضـا (عـلیهالسلام) مهاجرت کرده، تا امسال سـنه ۱۳۴۶ هـجری کـه در این مکان شریف هستم.
در خلال این حال مکرر به زیارت ائمه عراق (علیهمالسلام) و سوم بار به زیارت بیتالله الحرام مشرف شـدم، و عـمرم از پنـجاه گذشته، و کثیری از زندگانیم در اسفار و انقطاع از کتب و صحف گـذشته بـا وجود این کتب کثیره از من بروز کرده است.
و ختم میکنم کلام را به تمثیل به این ابیات:
از روش این فلک سـبزفام
عـمر فـزون گشته ز پنجاه عام
در سر هر سالی از این روزگار
خوردهام افـسوس خوشیهای پار
باشدم از گردش گردون شگفت
کآنچه مراداد، همه پس گرفت
قوتم از بازو و زانو برفت
آب زرخ، رنگ هم از مـو بـرفت
عـقد ثریای من از هم گسیخت
گوهر دندان، همه یکیک بریخت
آنچه بـه جا ماند نیابد خلل
بار گناه آمد و طول امل
بانگ رحیل آمد از این کوچگاه
همسفران روی نـهاده بـه راه
آه ز بیزادی و روز معاد
زاد کم و طول مسافت زیاد
بار گران بر سـر دوشـم چـو کوه
کوه هم از بار من آمد ستوه
ای که بر عفو عظیمت گناه
در جلو سـیل بـهار اسـت کاه
فضل تو گر دست نگیرد مرا
عصمتت ار باز گذارد مرا
جز به جـهنم نـرود راه من
در سقر انداخته بنگاه من
بنده شرمنده نادان منم
غوطهزن لجه عصیان مـنم
خـالق بـخشنده عصیان تویی
فرد و نوازنده به غفران تویی
کتبه بیمناه الوازره عباس بن محمدرضا القـمی، عـفی عنه،سنه ۱۳۴۶.»
محدث قمی در زمانی که در عراق سکونت داشت، تابستانها برای زیـارت و تـجدید قـوا به کشورهای خوش آب و هوای لبنان و سوریه سفر میکرد، لیکن در سال ۱۳۵۹ هـ.ق، به خاطر تیرگی روابـط عـراق و سوریه، نتوانست به سوریه و لبنان مسافرت کند و در نتیجه در همان هوای بسیار گـرم و نـجف بـه سر برد لذا این امر موجب شدت مرض و کسالت دائمی وی شد، که نهایتا در سن ۶۵ سالگی شـب سـهشنبه ۲۳ ذیـالحجهالحرام سال ۱۳۵۹ هـ.ق مرغ روحش به عالم قدس پر کشید.
و بزرگفقیه نامدار عـالم تـشیع، مرحوم آیتالله العظمی آقا سیدابوالحسن اصفهانی (ره) بر پیکر مقدسش نماز گذارد، آنگاه پس از تشییع بسیار باشکوه در صـحن مـطهر حضرت امیرالمؤمنین (ع) کنار تربت پاک استادش مرحوم محدث نوری، دفن گردید.
***
منبع: نشریه کیهان فرهنگی، مرداد ۱۳۶۶، شماره ۴۱.
[مطلب حاضر از سوی دفتر تاریخ شفاهی حوزه ویرایش شده است.]