اشاره
اکبر هاشمی بهرمانی (زادهٔ ۳ شهریور ۱۳۱۳ در رفسنجان – درگذشتهٔ ۱۹ دی ۱۳۹۵ در تهران) مشهور به علی اکبر هاشمی رفسنجانی روحانی، مفسر قرآن و سیاستمدار ایرانی بود که به عنوان یکی از پرنفوذترین شخصیتهای سیاسی جمهوری اسلامی شناخته میشد. وی از ۲۵ مرداد ۱۳۶۸ تا ۱۲ مرداد ۱۳۷۶ چهارمین رئیسجمهور ایران بود. پیش از آن وی اولین رئیس مجلس شورای اسلامی از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۸ بود. در طول جنگ ایران و عراق آیت الله رفسنجانی به عنوان نماینده رهبر در شورای عالی دفاع عملاً فرماندهی نیروهای مسلح را برعهده داشت. ایشان از سال ۱۳۶۸ تا زمان مرگ، ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را برعهده داشت. او در همه ادوار مجلس خبرگان رهبری نمایندگی استان تهران در آن را بر عهده داشت و از ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۰، دومین رئیس این مجلس بود.

جناب استاد! انگیزه شما ازانتخاب رشته روحانیت چه بوده است؟
در حال حاضر دقیق نمیتوانم بگویم انگیزه انتخابم در آن زمان چه بوده است. این موضوع به تلقی خانوادهمان از دین و روحانیت برمیگردد. اصولاً زندگی من در یک خانواده نیمه روحانی و نیمه کشاورز در روستائی به نام بهرمان در جلگه لوحقره از جلگههای رفسنجان بود. پدرم – خدا رحمتشان کند – مقداری در حدود سیوطی و مغنی درس طلبگی خوانده بود ولی چون به قرآن، ادبیات عرب و احادیث علاقهمند بود، تا دوران پیری هیچگاه مطالعه این امور را رها نکرد. با اینکه شغل روحانی نداشت و کشاورز متوسطی بود، از مطالعه و خواندن احادیث و عربی به مقداری که میفهمید دست نمیکشید. عموی من مرد فاضلی بود؛ ایشان صرف را خوانده و خوب فهمیده بود. وی تنها روحانی روستاهایی که ما بودیم مثل محمودآباد، بهرمان و قاسمآباد بود. در چنین محیطی، به طور طبیعی با عربی و بعضی چیزها مقداری آشنا بودیم و چون آن جا مدرسه دولتی نبود، ما از ۵ سالگی تا سیزده سالگی به مکتب میرفتیم. کتابهای مدرسه، کتابهایی مثل: گلستان سعدی، معراجنامه، و حافظ را میخواندیم. این اواخر پیش پدرم شروع به خواندن نصاب الصبیان کردم. این اولین مرحله از ورود من به عالم طلبگی بود. پسر عمویم حاج شیخ محمد هاشمیان، امام جمعه رفسنجان که بزرگتر از من بودند، امثله و مقداری از صرف میر را خوانده بودند و همراه پدرشان که باسواد بود مکتب داشتند. وی مرا تشویق کرد که به قم بروم و طلبه شوم چون آن جا نمیتوانستم درس بخوانم و آن مقدار که در مکتب درس میدادند خوانده بودم. پدرم از این پیشنهاد استقبال کردند و قرار شد به قم بیایم. در حدود چهارده سالگی بود که وارد طلبگی شدم و از همان سال اول هم لباس پوشیدم. اصولاً از آن جا که خانواده ما علاقه مند به امور مذهبی، قرآن، دعا، روضه و این طور چیزها بودند و افرادی که در این قبیل خانوادهها زندگی میکنند دارای چنین انگیزههایی هستند، در من نیز این انگیزه بود.
علاوه بر آن، راه دیگری هم در پیش روی من نبود؛ یا باید در ده میماندم و همان کارهای توی ده و کشاورزی را میکردم، یا این که به قم میآمدم. چون آن جا درس طلبگی بیش از این مقدور نبود. البته عموی من میتوانست درس بدهد، اما نه طلبهای بود و نه جاذبهای. به همین خاطر تشویق شدم که به قم بیایم. در آن سال پدرم و عمویم عازم سفر کربلا شدند و من و پسر عمویم را آوردند قم و طلبه شدیم. از امثله و شرح امثله طبق رویهای که در قم بود شروع کردیم و مشغول درس خواندن شدیم. بنابراین انگیزه همان انگیزهای بود که در خانواده ما بود و جاذبهای که روحانیت برای ما داشت. افراد روحانی به یک حالت ملکوتی در ذهن ما جلوه داشتند. گاهی که از بیرون آخوندی، روضهخوانی به ده میآمد، برای من خیلی جاذبه داشت. در جلسات روضه شرکت میکردم و گاهی هم نوحهخوانی میکردم. به طور کلی رشته برای من یک رشته بسیار مقدسی بود.

چرا قم را برای ادامه تحصیل انتخاب نمودید؟
علت این که به قم آمدم و به شهرهای دیگر نرفتم، این بود که اخوان مرعشی در قم بودند و از طلاب فاضل هم بودند و ما با ایشان قوم و خویشی داریم. این امر باعث میشد که به قم بیایم و از موقعیت آنها در قم استفاده کنم. به همین جهت ابوی و عمویم من و آقا محمد را به قم آوردند و در منزل آقایان مرعشی گذاشتند و خود به کربلا رفتند.
شیوه برخوردتان با مشکلات و رنجهای دوران طلبگی چگونه بود؟
مشکلات چندانی نداشتم و قم زندگیای بهتر از روستا داشتم. در حال حاضر که روستاها پیشرفت کردهاند، چقدر با زندگی شهر فاصله دارند؟ خوب آن موقع خیلی بیشتر از اینها بود. روستای ما طوری بود که تا سن ۱۴ سالگی که به قم آمدم، یکی دو بار بیشتر در روستا ماشین ندیدم؛ یک بار ماشین سواری و یک بار ماشین باری! گاهی هم دوچرخه و موتورسیکلت در آن جا پیدا میشد. ما برای این که به قم بیاییم هفت فرسخ با الاغ میآمدیم، تا سر جاده میرسیدیم و دو سه روزی در آنجا منتظر میماندیم تا ماشین باری پیدا میشد. وقتی به قم آمدم تحولی برایم محسوب میشد. علاوه بر آن در خانه آقایان مرعشی که ما در آن زندگی میکردیم زندگی نسبتاً مرفهی بود و در آن خانه مشکلاتی از لحاظ امکانات نداشتیم. تنها مساله غربت و دوری از خانواده بود که البته به زودی با دوستان طلبه در قم انس گرفتیم و از این جهت هم مشکل نبود. از لحاظ زندگی هم ماهی ۵۰ تومان از طریق پدرم میآمد و پنجاه تومان آن روز برای زندگی کافی بود. به خصوص که کرایه منزل هم نداشتیم و در آن منزل احساس کمبود نمیکردیم؛ مثل منزل خودمان بود و مشکلی نداشتیم. وقتی پول دیر میرسید بدهکار میشدیم و بعد که میرسید میپرداختیم. البته زندگی من اینطور بود، وگرنه طلبهها در آن زمان مشکلات فراوان داشتند. افرادی که از طریق خانوادهشان امکاناتی برای تهیه وسایل زندگی نداشتند، یا در قم منزل از خودشان نداشتند، به ویژه آنهایی که اوایل وارد قم میشدند بسیار زندگی سختی داشتند. به طلبههای مبتدی شهریه نمیدادند و حجره گیرشان نمیآمد. امکانات کم بود و باید با نهایت فقر و تنگدستی زندگی میکردند. مشکلات سرما، گرما، مرض، تهیه مسکن، مسافرت و.. هم بود. طلبههای زیادی را که الان از شخصیتهای کشور هستند میشناسم که در آن زمان برای معیشت خود رنجهای زیادی داشتند.

شما چه درسهایی را خواندهاید و اساتید شما چه کسانی بودند؟
در آن دوره معمول این بود که همین امثله، شرح امثله، تصریف، عوامل، انموذج، صمدیه و تقریبا همه مقدمات و منطق کبری خوانده میشد. من هم به همان ترتیب خواندم و سریع هم خواندم. بعد سیوطی، مغنی، بخشی از جامی، حاشیه ملا عبدالله در منطق، بخشی از شمسیه در منطق، معالم و مطول را به طور کامل خواندم. قسمت عمده اینها درس اصلی ادبیات بود. من تقریبا در دو الی سه سال اینها را خواندم. بعد لمعتین را به طور کامل، قوانین جلد اول، رسائل و مکاسب و کفایتین را به طور کامل خواندم، و در کنار اینها منظومه منطق و منظومه فلسفه سبزواری و قسمتی از اسفار را خواندم. اساتید دوران مقدمات آنطور که در حوزه مرسوم بود، اساتید خیلی مشخص و معروفی نبودند. وقتی طلاب وارد حوزه میشدند از طلبههایی که درس آنها بالاتر بود درس میگرفتند و با کسانی که جدید الورود بودند مباحثه میکردند. من هم مثل همه آنها همین گونه با مقدمات برخورد کردم ولی در درس خارج، درس آیتالله بروجردی را تا وقتی در قید حیات بودند، تقریبا همه را میرفتم درس خارج مهم درس امام بود. یک دوره و نیم اصول خدمت ایشان خواندم و درس فقه هم به موازات این داشتم. در شش هفت سالی که خدمت ایشان بودم فقه و اصول را با پسر عموی خود ازایشان درس میگرفتیم. درس تفسیری در حاشیه آن بود که آقای علامه طباطبایی میگفتند. مدتی هم درس آیتالله گلپایگانی در فقه رفتم. درس مرحوم آیتالله داماد زیاد رفتم. و گاهی هم پای درس مدرسین دیگر درس خارج میرفتم؛ لکن نه زیاد و نه در سطح بالا.
مهمترین استفادههایی که من در طول تحصیلم کردهام، از درسهای حضرت امام بود که هم از درسشان استفاده زیادی بردهام و هم از روحیه و افکارشان سود جستم. و ضمن این که خدمت ایشان درس میخواندم سعی میکردم روزهای تعطیلی یا اعیاد و روزهایی که درس نداشتند خدمت ایشان بمانم و از حرفهای ایشان لذت ببرم.
حال که از تحصیل و اساتیدتان فرمودید، از خاطرات این دوره هم اگر چیزی دارید بفرمایید؟
خاطرات دوران تحصیل زیاد است. برای من دوران طلبگی دوران خاصی بود. از دوران ادبیات وقتی که سیوطی میخواندم خاطره شیرینی دارم: حافظه من خوب بود و اشعار الفیه و متن اصلی حاشیه ملا عبدالله را حفظ کرده بودم. با حفظ کردن اشعار سیوطی و آن متن حاشیه یعنی آدم بر منطق و نحو به خوبی مسلط میشود. در آن زمان به طلبههای مبتدی تا حدود لعمه شهریه نمیدادند. البته گاهی فوق العادهای تقسیم میکردند. من به فکر افتادم برای تامین نیازهایم خدمت آیتالله بروجردی بروم. خیلی به وی علاقهمند بودم. هرجا ایشان بودند، حالا چه توی درس یا جلسه، تا ایشان بودند من میماندم. درس ایشان را نمیفهمیدم ولی پای درسش میرفتیم. عاشق ایشان بودم و همین طور نگاه میکردم. در آن زمان مقداری قرآن، بخشی از سوره بقره را حفظ کرده بودم – از اول به فکر حفظ قرآن بودم – نامهای خدمت آیتالله بروجردی نوشتم و در آن نامه متذکر شدم که من بخشی از سوره بقره، متن الفیه و متن منطق را حفظ دارم و از ایشان استمداد نمودم. توی نامه نوشتم که آمادگی دارم امتحان بدهم. ایشان ایام وفیات مجلس روضه میگرفتند و آقای فلسفی منبر میرفتند. نامه را توی مجلس روضه به ایشان دادم. ایشان خواندند – مرحوم فاضل قفقازی، پدر آقای محمد فاضل [لنکرانی] هم کنار ایشان نشسته بودند – بعداز خواندن نامه فرمودند: حاضری امتحان بدهی؟ گفتم: بلی. بچه طلبهای بودم، دو زانو خدمت ایشان نشستم. حداقل شهریه که ۹ تومان بود همانجا گرفتم و این اولین شهریه من بود. بعد از آن به مقسم ایشان، آقای شیخ محمدحسن احسن گفتند: جایزهای به من بدهند. ما رفتیم جایزهمان را بگیریم. ایشان یک دست لباس (قبا و عبا) کهنه داد. خیلی به من برخورد چون حالت گدایی پیدا کرد. من گریهام گرفت و آنها را نگرفتم. بعد یک چیز نقدی به من دادند و آن طوری تمام شد.

چه چیزهایی در ساخت موضوعی شخصیت شما تاثیر داشت؟
پایه عقیدتی من از همان خانواده بود. خانواده ما عقاید مذهبی و محکم و سالمی داشتند که همه اعضای خانواده همان جور هم ماندند. پدرم خیلی متعبد بود و معمولاً سپیده صبح بلند میشد و قرآن میخواند تا آفتاب بالا میآمد. صبح ما با صدای قرآن ایشان بلند میشدیم. از بچگی ما را برای نماز خواندن بیدار میکردند و بر نماز خواندن ما مواظبت میکردند. خوب، مکتبی هم که میرفتیم جنبه مذهبی داشت؛ روستا هم مذهبی بود، هنوز هم همانطور مانده. روستای ما مرکز پخش مذهب در آن جلگه بود؛ و ما که طلبه شدیم و آنجا رفت و آمد داشتیم و مبلغ بودیم آن قداست روستاها هنوز هم مانده. در قم هم حضور آقایان مرعشی برای ما مغتنم بود چون آنها در قم از طلبههای فاضل و شاگرد آقای بروجردی بودند و این باعث میشد که ما با چهرههای متشخص حوزه قم آشنا شویم. تقریبا همه موجهین قم از خود آیتالله بروجردی گرفته تا سطوح پائین، همه خانه ایشان میآمدند و رفت و آمد داشتند. توی مهمانیها با آنان آشنا میشدیم حرفهایشان را میشنیدیم. این موقعیت هم باعث شد که ما بیشتر از سطح معمولی طلبهها با سطح بالای حوزه تماس داشته باشیم، و این هم کمک کرد به تحقق شخیت وجودی من. وقتی تحلیل میکنم اینطور به نظرم میرسد!
اما پایه فکر سیاسی من به دوران مبارزات آیتالله کاشانی برمیگردد که البته اینها را میتوان به عنوان خاطرات سیاسی هم تلقی کرد. من متولد یک هزار و سیصد و سیزده هستم و آن سالی که من آمدم سال هزار و سیصد و بیست و هفت بود. سال بیست و هفت اوج مبارزات سیاسی آیتالله کاشانی، فدائیان اسلام و جبهه ملی بود. جریانات سیاسی برای من که از روستا آمده بودم و آن حوادث عجیب و غریب را می دیدم جالب بود. آن میتینگها، سخنرانیهای مرحوم واحدی، نواب صفوی و شمسآبادی و آن چیزهایی که پیش میآمد، سخنرانیهایی که جبهه ملیها در قم میکردند، برخوردهایی که دوران مصدق پیش میآمد، کمکم خودمان سیاسی شده بودیم و توی این جریانها حرکت میکردیم. یک بار به عنوان اعتراض به جریان سید معممی که تودهای شده بود و در مسجد امام نماز میخواند به شهربانی رفتیم؛ تیراندازی شد و گاز اشکآور انداختند. این چیزها را تازه میدیدم. اینها خاطره میشد و البته برای من سازنده هم بود. از این رو باید بگویم آن جنبه سیاسی و مبارزاتی خودم را از همان سالها دارم: از مبارزات فدائیان اسلام، جبهه ملی، آیتالله کاشانی و آن حوادث سال هزار و سیصد و بیست و هفت به بعد، تا تشکیل دولت مصدق و سقوط آن. این دوره برای من بسیار بسیار سازنده بود البته اطلاعات مبهمی دارم، چون آن موقع تشخیص زیاد نبود ولی پایه سیاسی فکر ما را همان سالها محکم کرد.
از چه زمانی شروع به تبلیغ نمودید و چه خاطراتی در این رابطه دارید؟
یک کمی که درس خواندم، احساس [آمادگی برای] تبلیغ کردم. همه طلبهها می دانند که دوران اول طلبگی یک حالت مقدسی و وارستگی دارد. زود احساس کردم باید آن مقدار که یاد گرفتم تبلیغ کنم. سال سوم و چهارم طلبگی بود که شروع کردم. آن موقع برای تبلیغ مشکلاتی داشتیم. من اصل تبلیغ را روستای خودمان شروع کردم و از آنجا که مردم من را میشناختند و مجانی هم تبلیغ میکردم، مسالهای نبود و مردم استقبال میکردند. اصولاً خانواده ما آنجا طوری بود که برخورد مردم با ما خیلی خوب بود و بسیار موثر و مورد استقبال بودیم. من هم چیزی یاد میگرفتم و میرفتم برای مردم میگفتم.
کمکم یک مقدار مخارج زندگی زیاد شد و درآمد کافی هم نداشتیم. به فکر افتادم برای تبلیغ به جاهای دیگر هم بروم، تا درآمدی هم داشته باشم و بتوانم زندگی کنم. در ضمن برادرهای دیگر هم بعد از من به قم آمدند و دو سه نفر شدیم و آقای مرعشی هم از قم رفتند و ما رفتیم خانه گرفتیم؛ چون اوایل مدرسه گیرمان نیامد و این موضوع باعث شد خرجمان زیاد شود. از یک طرف وظیفه تشخیص میدادیم، و از طرف دیگر نیاز مالی هم داشتیم، بنابراین تبلیغ رفتیم. تبلیغ مشکلاتی برای ما داشت؛ به خاطر همان قضیه خانوادگی که داشتم از یک عزت نفسی برخوردار بودم و از این که این طور معلوم شود به تبلیغ میرویم و پول میگیریم ناراحت میشدیم و تحملش برای من سنگین بود. به علاوه تبلیغ را هم با توجه به تعلیمات اولیهمان به عنوان وظیفه میخواستم انجام دهم، مزد گرفتن برایمان دشوار بود. ولی ضرورت این را بر ما تحمیل میکرد.
یک کار متمرکز لازم است که اخلاق اسلامی هم یک بار بازنویسی شود و آن نیروی سازنده و خلاق که انسانها را باید عابدان شب و شیران روز بسازد، نقش خودش را به دست آورد؛ نه این که انسانهایی توسریخور، منزوی، ضعیف، بیتحرک و ساکت در مقابل ظلم به وجود آورد.

اما خاطرات تبلیغ: اولین خاطرهای که دارم، مربوط میشود به یکی از روستاهای خمین به نام کمره. هممباحثهای داشتم اهل آنجا که مرا تشویق کرد برای دهه اربعین به آنجا بروم. آدرسی داد. سوار ماشین شدم و با یک چمدانی از کتاب آنجا رفتم. کنار جاده، لب قهوهخانه پیاده شدم. خیلی سخت گذشت. اصلا خجالت میکشیدم. خیال میکردم که حالا همه مردم تشخیص میدهند برای گدایی آمدم. یک حالت ورشکستگی احساس میکردم. شب توی قهوهخانه ماندم. صبح آمدند و مرا بردند. توی یک خانهای روضه بود که مرا آنجا بردند. لابد قصد آزمایش داشتند. در آنجا یک سخنرانی کردم. طبق معمول طلبهها اول آیه شریفه «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین» را مطرح کردم و درباره عبادت شیطان و عبادت خدا حرف زدم. یک مقدار با لحن تند با مردم برخورد کردم. بعضیها حرفهای من را پسندیدند و بعضیها هم نپسندیدند. منبرم خیلی نگرفت؛ غریبی هم فشار آورد، برگشتم و به عنوان اینکه چمدان را از قهوهخانه بیاورم به قهوهخانه آمدم. حالم پریشان بود. منبرم نگرفته بود و جای درستی هم نبود. استخاره کردم که بیایم یا بمانم، این آیه شریفه آمد که: «لو اطلعت علیهم لولیت منهم». فوری سوار ماشینی شدم که به طرف قم برمیگشت، و این تبلیغ یک روز طول کشید.
در سفر دیگری که سفر بعدی بود، همراه آقایان ربانی املشی و حسن صانعی به طرف شیراز رفتیم؛ رفتیم فسا. در درآمد هم شریک شدیم. قرار شد هر چه گیرمان آمد تقسیم کنیم. در راه خیلی سختی کشیدیم. با این که خاطرات شیرین طلبگی داشتیم و از یک نوع آزادی برخوردار بودیم ولی خوب سختی خیلی کشیدیم. بعد از سه چهار روز جایی گیرمان نیامد. بعد به روستایی به نام وهمیز رفتیم. اول رفتیم به اصطهبانات، آن جا کارمان نگرفت. بعد رفتیم وهمیز، چند روزی آنجا بودیم. آنجا هم بند نشدیم، رفتیم نیریز و در آنجا ماندیم. در این دوره که به خاطر احساس وظیفه نمیتوانستیم در قم بمانیم و به تبلیغ نرویم، مشکلات زیادی داشتیم. البته میتوانستیم به روستای خودمان برویم؛ ولی آنجا درآمدی نداشت و فکر میکردیم که ترقی منبر و قدرت وعظمان در غریبی بهتر میشود. از این رو دوره سختی برایم بود. البته در همین دوره چیزهای شیرینی هم برای ما وجود داشت. رنجها را تحمل میکردیم، ولی دستآوردهای خوبی نصیبمان میشد. شناسایی و تجارب خوبی به دست آوردیم.
آن موقع من یکی از موانع مبارزه را برداشتهای انحرافی از اخلاق اسلام میدیدم. نوعاً واژههای اخلاقی اسلام مثل: صبر، زهد، تقیه و.. طوری در جامعه تفسیر میشد که به بیحالی و سکوت و انزوا منجر میشد و این مانع مبارزه بود. در صورتی که در اخلاق اسلام، مایههای تحرک و مبارزه و جهاد را بیشتر از هر چیز میبینیم. از این رو به فکر افتادم تحقیقی روی علم اخلاق بکنم و یک نوع برداشتهای تحرکآور و نشاطآوری که واقعاً توی این عناوین وجود دارد، مشخص کنم. یک کار نسبتاً طولانی روی این جریان کردم؛ البته این مباحث بیشتر از روی سخنرانیهایم در آن موقع نتیجه میداد.

چه نوع فعالیت فرهنگی یا تحقیقاتی داشتید؟
در آن دوره روی چیز خاصی تحقیق نمیکردیم، بلکه نیاز مهم ما آن موقع منبرهایمان بود که برای آن مطلب جمع میکردیم و روی مطالعه تاریخ، تفسیر، روایات، اشعار و رفتن پای منبرها و دیدن اساتید خطابه کار میکردم. آن موقع احساس میشد نیاز به علوم جدید و دانستن زبان خارجی داریم و فرصتی پیدا کردیم که تابستانها به مدرسه علوی در تهران بیاییم. در آنجا تحت عنوان تربیت مبلغ برای خارج، دورههایی برای آموزش زبان و علوم جدید گذاشته بودند که برای ما مفید بود. یکی از کارهایی که همراه آقای باهنر و بعضی دوستان شروع کردیم، نشریهای بود به نام «مکتب تشیع». سلسه انتشاراتی بود که هفت یا هشت سالنامه و چهار فصلنامه درآمد. این یک کار مفیدی بود. اولاً مقالات بسیار خوبی منتشر کردیم، مقالات تحقیقی که از نویسندگان و محققان میگرفتیم؛ و ثانیاً برای خودمان هم مفید بود، چون تهیه کردن مقالات ما را با مسائل مهمی آشنا میکرد و همچنین با محققان و روشنفکران آشنا میساخت. به علاوه شبکه توزیعی درست کرده بودیم که در سراسر کشور پخش بود و نمایندگانی داشتیم؛ نمایندگانی که نوعاً آدمهای مخلص و فعال مذهبی بودند.
این شبکه در کارهای سیاسی خیلی به درد ما خورد، یعنی به صورت یک شبکه در سراسر کشور چهرههای فعالی داشتیم که اسم آنان را میدانستیم و نامههایی از آنان داشتیم و کارهایشان را میدانستیم؛ با بعضی که به قم میآمدند آشنا بودیم و مذاکره میکردیم، و این شبکه در وقتی که مبارزه را علیه شاه شروع کردیم در موفقیت ما تاثیر داشت. برای پخش اعلامیه و ارتباطات از این شبکه خیلی استفاده کردیم. تحقیقات عمیقی در آن دوره برای مسائل خاص اجتماعی نداشتیم، غیر از همانها که در مکتب تشیع منتشر شد. البته برای آن زمان به نظر من کار بسیار موثر و مفیدی بود و در رشد حوزه و طلبهها نقش اساسی داشت، چون مهمترین مسائل فکری آن زمان را در رابطه با تبلیغات علیه اسلام که در دانشگاهها یا در سطح روشنفکران و غربزدهها و مجامع مارکسیستی مطرح بود در آن مجله به صورت مقالات تحقیقی مطرح میکردیم و ازاسلام دفاع مینمودیم.
نشریه ما امتیازی داشت نسبت به مکتب اسلام. مکتب اسلام مقالاتی کوتاه و سطحی داشت و این مجله مقالات عمیق و طولانی مینوشت. فکر میکنم در آن موقع گام موثری در رشد طلبهها بود. تیراژش زیاد بود و در سراسر کشور پخش میشد. در ضمن به درد وعاظ هم میخورد؛ و طبعاً در افکار منبریها تاثیر داشت و تحولی در جامعه مذهبی آن روز بود. آن نشریه باید از کارهای موثر حوزه به حساب آید.
اینها بیشتر مربوط به آن دوره ای است که در قم بودم. وقتی از قم بیرون آمدم در موارد زیادی تحقیقاتی داشتم که با پیروزی انقلاب ناتمام ماند، و در اثر گرفتاری نتوانستیم تمام کنیم. یکی از آن موارد زندگی ائمه بود. ما آن موقعی که مبارزه میکردیم احساس کردیم که زندگی ائمه برای مردم روشن نیست و به خاطر ابهاماتی که در زندگی ائمه است، آدمهای ضد مبارزه و مخالفان انقلاب و منزویها همیشه برای توجیه خودشان، تاریخ زندگی ائمه را تحریف کنند و برای سکوت و بیتحرکی خودشان به چیزهایی استدلال کنند. این بود که به فکر افتادیم در زندگی ائمه تحقیق کنیم و آن را بازنویسی نمائیم. با بودجهای که از طرف یکی از دوستان در اختیار ما گذاشته شد، کار را شروع کردیم. بودجهای در حدود سی هزار تومان. موضوعاتی برای تحقیق مشخص کردیم، در حدود ده پانزده فصل و حدود یکصد و چند موضوع بین طلبههای فاضل خوش ذوق و مبارز تقسیم کردیم. کتابهایی را مشخص کردیم تا زندگی ائمه را یک بار دیگر مطالعه کنند. بعضیها مجاناً کار میکردند و بعضی دیگر به خاطر زندگی مجبور بودند چیزی بگیرند. آن موقعها برای تحقیق ساعتی پنج تومان میدادیم.
یادداشتهای نسبتاً خوبی به دست آمد. از همکاران نزدیک ما در این راه، آقای موسوی خوئینیها، آقای معادیخواه و افرادی دیگر بودند. در آخرین باری که بازداشت شدم، رابطه من با این گروه تحقیقاتی قطع شد. خوشبختانه یادداشتها سالم ماند. البته نرسیدیم تعقیب کنیم. اخیراً شنیدهام آقای موسوی تعقیب میکنند و برای تکمیل آنها از طلبههای قم استفاده میکنند. اگر این کار تمام بشود، میتواند منبع خوبی برای تحقیق باشد.
در مورد دیگری در رابطه با قرآن یک تحقیق انفرادی کردهام؛ تنظیم یک فهرست معنوی برای قرآن. لازم است تا مطالبی که در قرآن آمده فیش بشود. المعجم المفهرس برای الفاظ قرآن نوشته شده، اما برای معنای قرآن تا به امروز در کتابخانههای دنیا، چه به زبان فارسی چه عربی چه زبانهای دیگر، چیز جامعی وجود ندارد. برای این کار از مدتی پیش برنامه ریخته بودم، ولی هیچ وقت فرصت پیدا نمیکردم. آخرین باری که به زندان افتادم در زندان اوین محیط خوبی داشتم. کتاب و امکانات بود، فرصت زیادی هم پیش آمد. از این رو کار را شروع کردم و پایه یک کار بسیار ضروری و مادری را در این باره ریختم. قرآن را یکی دو بار با دقت مرور کردم و همراه با تفاسیری که داشتم آیات را تجزیه کردم. هر مطلبی که فکر میکردم از آیه به صورت صریح یا ظاهر یا اشاره یا تفسیرهایی که در روایات بود استفاده میشود یادداشت میکردم. بعد که اینها را توانستم از زندان بیرون بیاورم، محصول کار متراکم دو سال و نیم را در بیست و چند دفتر دویست برگی که به صورت غیر منظم و به ترتیب ترتیل قرآن ثبت شده بود در اختیار عدهای از جوانان گذاشتم تا آنها را تبدیل به فیش کنند، و امروز در حدود صد هزار فیش میشود که اگر روی آن کار شود انشاءالله گنجینه بسیار خوبی خواهد شد که هر کس بخواهد روی هر مطلبی در قرآن کار یا تحقیق کند، با مراجعه به آن میتواند آیات مربوط به مطلب را پیدا کند. الان محققان راجع به هر موضوعی که میخواهند کار کنند، باید یک بار قرآن را به خاطر یک موضوع بخوانند ولی اگر این کار کامل بشود، [کار آنها آسانتر خواهد شد.] بعد از انتشار اینها لابد مستدرک برایش نوشته میشود و شاید ده تا بیست سال بعد، جای این مرجع که اکنون توی کتابخانههای دنیا و محققان خالی است پر شود. انشاءالله توفیق پیدا کنم این کار را تمام کنم یا دوستانی پیدا شوند و کمک کنند و وقت بگذارند.
روی اخلاق هم یک کار تحقیقی دارم. آن موقع من یکی از موانع مبارزه را برداشتهای انحرافی از اخلاق اسلام میدیدم. نوعاً واژههای اخلاقی اسلام مثل: صبر، زهد، تقیه و.. طوری در جامعه تفسیر میشد که به بیحالی و سکوت و انزوا منجر میشد و این مانع مبارزه بود. در صورتی که در اخلاق اسلام، مایههای تحرک و مبارزه و جهاد را بیشتر از هر چیز میبینیم. از این رو به فکر افتادم تحقیقی روی علم اخلاق بکنم و یک نوع برداشتهای تحرکآور و نشاطآوری که واقعاً توی این عناوین وجود دارد، مشخص کنم. یک کار نسبتاً طولانی روی این جریان کردم؛ البته این مباحث بیشتر از روی سخنرانیهایم در آن موقع نتیجه میداد. این کار هم باز ناقص است. اکنون نیازی که در آن زمان می دیدم نمیبینم، لکن خوب است این کار بشود. البته این کاری نیست که من کرده باشم، آدم وقتی به کتابهای اخلاقی مراجعه میکند می بیند در نوشتههای دیگران برداشتهای اینگونهای زیاد است؛ ولی یک کار متمرکز لازم است که اخلاق اسلامی هم یک بار بازنویسی شود و آن نیروی سازنده و خلاق که انسانها را باید عابدان شب و شیران روز بسازد، نقش خودش را به دست آورد؛ نه این که انسانهایی توسریخور، منزوی، ضعیف، بیتحرک و ساکت در مقابل ظلم به وجود آورد.

وضع حوزه را در حال حاضر چگونه میبینید؟
من الان زیاد با وضع حوزه آشنا نیستم. تحقیقاً خود شما که آنجا هستید بیشتر از من حوزهها را میشناسید. یک مقدار تماسی که با روحانیون دارم امیدوارکننده است. طلبهها وضع خوبی دارند، در کل جامعتر از گذشته فکر میکنند؛ اما یک رگههای ناجوری هم میبینیم. یعنی کسانی با دیدهای بسته در مقام مدرس، محصل و حتی بالاتر توی حوزهها خزیده اند که باز به زندگی منزوی گذشته روحانیت فکر میکنند و راحتی را در آن میبینند؛ یعنی حاضر نیستند توی جامعه مسئولیت قبول کنند. زیرا کارهای جامعه و وارد مسائل جدی جامعه شدن مسئولیت دارد، گاهی بدنامی و گاهی خوشنامی میآورد و آدم به زحمت میافتد. از آن زندگی یکنواخت طلبگی و روحانی که قانع بودند به کنج خانهای و نام محدودی خیلی تفاوت دارد. بعضیها هم به خاطر سوابق ناجوری که دارند و نمیتوانند توی جامعه امروز هضم شوند، این گونه زهد را مدعی هستند.
در حوزهها به خاطر محیط آزاد و بیحساب و کتابی که دارد، طوری که هر که میخواهد بیاید و هر که میخواهد برود، هر جوری میخواهد زندگی کند، هر جوری درس بخواند، هر جوری درس بدهد میتواند انجام دهد، میشود چنین افرادی زندگی بکنند. این خطر وجود دارد که نیروهایی اینجا جمع بشوند و روزی تبدیل به یک جریان نیرومندی بشوند. خطر انحراف از این ناحیه است. باید مواظب بود افکار غیراجتماعی اسلام، افکار صوفیمنشانهای که در بخشی از جهان اسلام همیشه حاکم بود و اکنون خطر برگشت آن هست، پیش نیاید. دخالت طبقه روحانیت در سیاست یکی از اصول اسلامی است. در زمان حضرت پیامبر -که بیشترین سند اسلام اعمال پیامبر میتواند باشد- این طوری بود که مسائل سیاسی و اقتصادی و.. از روحانیت جدا نبود. در زمان حاکمیت علی (ع) هم این طور بود. همچنین در زمان خلفای راشدین. بعداً که حکومتهای اموی و عباسی به نام اسلام حاکم شدند، این بدعت را گذاشتند و روحانیت را -همان روحانیت که خودشان تحمل میکردند- کمکم از نظام جدا کردند و بعد در طول تاریخ اکثراً این طور بود. این انحراف است، بدعت است.
***
منبع: مجله حوزه، مهر ماه ۱۳۶۴، شماره ۱۱.
[مطلب حاضر از سوی دفتر تاریخ شفاهی حوزه ویرایش شده است.]