اشاره
عباسعلی ادیب حبیب آبادی (۱۳۱۵-۱۴۱۲ه.ق)، از جمله رجال و چهرههای برجستهی حوزهی علمیهی اصفهان به شمار میرود. او در علوم مختلفی نظیر؛ فقه، اصول، فلسفه، حکمت، هیات، نجوم، ریاضیات و… سرآمد بود.

در ابتدای بحث از حضور حضرتعالی تقاضا میکنیم فرازهایی از زندگانی علمی و تحصیلات خود را بیان بفرمایید.
بعد از سالهای کودکی که هنوز مقداری از اوایل عمر ما نگذشته بود مشغول به تحصیل شدم. ابتدا در همان ده خودمان، حبیبآباد درس میخواندم. تا سن بیست و دو سالگی همانجا بودم. بعد برای ادامه تحصیل به اصفهان آمدم. محضر [تعداد] زیادی از علمای بزرگ اصفهان را درک کردم، و پای درس ایشان نشستم. البته باید توجه داشت که حوزه آن روز اصفهان، سرآمد دیگر حوزهها بود. اگر نگوییم از حوزه آن روز نجف بهتر بود، چیزی هم کم نداشت. حوزه اصفهان، آن روز اساتید و بزرگان زیادی را در خود داشت و استوانههای زیادی را تربیت کرد. امثال مرحوم آخوند کاشی، مرحوم جهانگیرخان قشقایی، مرحوم ارباب، مرحوم شیخ محمد حکیم خراسانی، مرحوم آقا سید محمدرضا و مرحوم آقا سیدمحمد درچهای پشتوانههای علمی محکمی برای حوزه اصفهان بودند. وجود این بزرگان و یا شاگردان آنان، به محافل درس و بحث اصفهان رونق خاصی بخشیده بود. استاد فقه ما در سطح، آقا شیخ علی یزدی و آقا سید احمد اصفهانی بودند. مرحوم آقا شیخ علی، خیلی خوب درس میگفت، ولی شخص گوشهنشینی بود. یکی دیگر از اساتید ما، آقا میرزا یحیی بیدآبادی بود که شاعر هم بود، به عربی و فارسی شعر میگفت. من صبح زود، قبل از طلوع آفتاب درس ایشان میرفتم .کفایه را من خدمت آقا سید محمد نجفآبادی خواندم. البته خدمت ایشان درس خارج هم بودم .سالهای طولانی در درس خارج آقا شیخ محمدرضا شرکت میکردم؛ ایشان نسبت به من خیلی لطف داشتند. اساتید زیادی داشتیم. خداوند رحمتشان کند. همگی از نظر علمی خوب و پر بودند، از جمله آقا سید مهدی درچهای و حاج محمدصادق.
از اساتید حکمت و فلسفه خود نامی نبردید.
حکمت را من نزد آقا شیخ محمد حکیم خراسانی آموختم. مرحوم آقا شیخ محمد، فیلسوف خوب و پری بود. ملای حسابی بود. نحوه درس گفتن ایشان نیز، خیلی جالب بود. در حقیقت یک درس را سه مرتبه میگفت. یک مرتبه عبارت را میخواند. این عبارت خواندن به نحوی بود که وقتی تمام میشد ما تمام درس را یاد گرفته بودیم. بعد خارج درس را میگفت و در آخر تطبیق با متن میکرد. در واقع این درس سه مرتبه گفته میشد.
حضرتعالی هیئت، نجوم و ریاضات را چگونه آموختید؟
من نجوم نخواندم. وارد شدم، اما بعد از مدتی احساس کردم کار، کار بیفایدهای است و به درد نمیخورد. البته الان [بخش] زیادی از مسائل آن را میدانم ولی فکر میکنم که این علم پایه و اساسی نداشته باشد؛ اگر هم پایه و اساسی داشته باشد، بعید و دور از ذهن است .تمام صحبت نجوم روی زایچه است. تمام امور عالم را به اصطلاحی مخصوص روی آن پیاده میکند، و بعد به نوعی پیشگویی میپردازد. از روی همان زایچه از عالم علوی و سفلی خبر میدهد که چطور و چگونه میشود. این علم به دل من نچسبید. علم رمل را هم یک مقداری وارد شدم. کار آن هم بیشباهت به نجوم نیست. در رمل زایچه شانزده خانه میگیرد ولی در نجوم دوازده تا. شارع مقدس هم مقداری مذمت دارد از پیشگویی و این حرفها. به همین جهت بود که من ادامه ندادم و کنار گذاشتم . و اما هیئت، این گونه نیست. علم هیئت پایه خیلی از علوم دیگر است. در علم فقه هم خیلی به کار میآید. ریاضیات هم که بسیار علم بهجا و مفیدی است و در علوم دیگراز آن فایدهای بسیار میبرند. ابوابی از فقه را ما اگر ریاضیات خوب بلد نباشیم، نمیفهمیم .در هیئت و ریاضیات، من متون زیادی خواندم، اما نزد اشخاص مخصوصی نبوده است. بیشتر مطالعه میکردم و تمرین. اگر مشکلی پیش میآمد، آن را نزد استادی حل میکردم، ولی این گونه نبوده است که درس بگیرم . البته هماکنون با این سن و سال و با وجود این که چشمهایم خوب نمیبیند که مطالعه کنم، مسائل ریاضیات را – به خصوص مثلثات و لگارتیم و بقیه را – و همچنین درجات فلکی و مسائل هیئت را به خوبی واردم و حضور ذهن دارم.

حضرتعالی که بحمدالله محضر اساتید بزرگی را درک فرمودید، چه خاطرهای از آنان و یا دیگر اساتید معروف حوزه اصفهان دارید؟
البته این آقایان اساتید کاملی بودند و همان گونه که عرض کردم حوزه اصفهان اساتید بسیار خوبی داشت. از هر کدام از آنان خاطرات خوب و جالب باقی مانده است. جناب شیخ علی یزدی که ما خدمت ایشان شرح لمعه میخواندیم در مدرسه صدر درس میفرمود. کل درس را ایشان با آهنگ بیان میکرد. صدای بسیار خوب و رسایی داشت. صدای خوب ایشان هنگام درس گفتن در تمام صحن حیاط مدرسه، طنینانداز میشد؛ به همین جهت یک فردی برای ایشان شعری هم گفته بود که :
واقعا مدرسه صدر صفایی دارد
بلبلی شیخ علی نام نوایی دارد!
مرحوم شیخ علی استاد کاملی در شرح لمعه بود. بسیار خوب و متین درس میگفت. وی پای پیاده برای گفتن درس به مدرسه صدر میآمد. ایشان، در عین کمال علمی از نظر مالی، بسیار فقیر و تهیدست بود. گاهی بعضی از فقها با او همراهی داشتند ولی استاد کاملا تنگدست و در زحمت بود. یکی دیگر از اساتید ما، مرحوم آقا سید محمد نجفآبادی، شاگرد مرحوم آخوند بود. آقا سید محمد، بسیار خوب درس میگفت. تمام حرف آخوند دستش بود. به راستی درس ایشان خصوصیات درس آخوند را داشت. هنگام درس، انسان احساس میکرد محضر آخوند خراسانی به تلمذ نشسته است. من، بیشتر مباحث اصول را خدمت این بزرگوار خواندم. آنچه از این مباحث را موفق به درس ایشان نشدم خدمت آقای سید مهدی درچهای خواندم.
استاد بزرگوار ما آقای آیتالله شیخ محمدرضا خیلی به من علاقه داشت. در سایه لطف بیش از اندازه ایشان با هم انس داشتیم. از جمله خاطرات من از آن بزرگوار، مربوط میشود به زمانی که من در مدرسه درس میگفتم. عدهای با من طرف شده بودند. این عده خدمت آقایان مسجد شاه تضمین کرده بودند که من را از مدرسه بیرون کنند. خبر به ایشان رسیده بود. البته من خبر نداده بودم. یک روز صبح زود، پیش از آفتاب، ایشان تشریف آوردند مدرسه، حجره من. همه طلبهها جمع شدند. ایشان فرمود خادم مدرسه آمد. به خادم فرمودند: این حجره، از آن من است و ایشان هم نماینده من هستند. هیچ کس حق ندارد مزاحم درس ایشان بشود. و به من فرمود: شما مشغول درستان باشید. بعضی دیگر، خدمت مرحوم آقای نجفی من را مقصر کرده بودند که ایشان حکمت درس میگوید. مرحوم آقا شیخ محمدرضا بسیار تند درس میگفتند. به صورتی که تازهواردهای به درس ایشان، درابتدا متوجه درس نمیشدند و فهم مطالب برایشان مشکل بود. ولی ما عادت کرده بودیم و با همان بیان تند، درس برایمان خیلی مفید بود.
در اینجا بسیار بهجا و جالب خواهد بود که مقداری هم از خاطرات شخصی خود که مربوط به نحوه درس و بحث خود حضرتعالی میشود بیان بفرمایید.
زندگی سراسر خاطره است، خاطرات تلخ و شیرین. به خصوص زندگانی محصل؛ تحصیل ویژگیهای خاص خودش را دارد که زندگی محصل را مقرون به خاطرات بیشتر میکند. اولین ویژگی که کاملا طبیعی هم هست، مشکلات فراوانی است که با درسخواندن قرین است. گاهی انسان، خیلی سختی هم میبیند. در این موقعیت، انسان باید صبر کند و در صراط مستقیم گام بردارد. در این درگیریها و مشکلات، انسان نباید بلغزد. من چندین سال بود که نمیتوانستم یک عبا بخرم. یک عبای کهنه داشتم، با همان میساختم. در احوالات بعضی از بزرگان دارد که حتی چراغ برای مطالعه نداشتهاند، به همین خاطر مجبور میشدند در مکانهای عمومی از نور چراغ برای مطالعه استفاده کنند. اما خاطرات شخصی من در زمان طلبگی: روزی شش درس میگرفتم و چند درس هم میگفتم. شب که میشد میبایست تمام این دروس را مطالعه بکنم، به همین خاطر هیچگاه اول شب شام نمیخوردم که خوابم نگیرد. بعد از مقداری مطالعه که خسته میشدم، شام می خوردم و بعد برای این که خوابم نبرد، چراغ لامپا را روی طاقچه میگذاشتم و پای چراغ میایستادم و ایستاده مطالعه میکردم که خوابم نگیرد. بعد از مطالعه، چند ساعتی استراحت میکردم و روز بعد، قبل از طلوع آفتاب درس و بحث را شروع میکردم.

همانگونه که حضرتعالی مستحضرید و در ابتدای کلام نیز اشاره داشتید، یک زمانی حوزه اصفهان رونق بسیار داشت و سرآمد دیگر حوزهها بود. چگونه شد که ما در این اواخر شاهد آن رونق نیستیم؟
دو عامل در رونق و رواج اصفهان بسیار موثر بود: یکی مدیریت حوزه که پیش از رویکار آمدن رضاخان، مرحوم حاج آقا نورالله و آقایان مسجدشاهی، ریاست اداره و مدیریت حوزه را به عهده داشتند. در آن زمان به حوزه سر و سامان و نظمی داده بودند. در دو سطح پنج و سه تومان شهریه میدادند. طلبههای زیادی از اطراف، برای ادامه تحصیل به اصفهان میآمدند و حوزه، جمعیتی داشت که خوب هم درس میخواندند. عامل دوم در رونق حوزه اصفهان، اساتید پرمایه و حوزههای درسی خوبی بود که تشکیل میشد، اساتید بزرگی که در فنون مختلف ذیفنون بودند. برای هرکدام از علوم، فقه و اصول و حکمت و طب و ریاضیات، استاد وجود داشت. مرحوم آخوند کاشی و جهانگیرخان و ارباب و دیگرانی که قبل از زمان ما بودند، هریک استوانهای کمنظیر به حساب میآمدند. زمانی هم که آقا سید محمدباقر درچهای، مرحوم شیخ محمدحکیم و دیگران بودند که رونق درسی حوزه از اینان بود. با رویکار آمدن رضاخان، کلاً درسها تعطیل شد. من خودم آن زمان یازده جلسه درس داشتم و مدتی بود که سیزده جلسه شده بود. آن زمان، در مسجد امام جلسه درس داشتم. در تمام رشتههای طلبگی وارد بودم و اغلب آنها را درس میگفتم. رضاخان، با آقایان مسجدشاهی و حاج آقا نورالله، که ریاست حوزه را داشتند، طرف شد و درسها را تعطیل کرد. تمام درسها تعطیل شد و طلبهها پراکنده شدند. من هم، مدت چندین سال بود که کنار نشستم و درس و بحثی نداشتم. در این قضایا، بعضی از بزرگان از غصه دق کردند و مردند. بعد از سالیانی، دو مرتبه درس و بحثها شروع شد؛ ولی دیگر حال حوزه اصفهان به حالت قبل برنگشت .
روزی شش درس میگرفتم و چند درس هم میگفتم. شب که میشد میبایست تمام این دروس را مطالعه بکنم، به همین خاطر هیچگاه اول شب شام نمیخوردم که خوابم نگیرد. بعد از مقداری مطالعه که خسته میشدم، شام می خوردم و بعد برای این که خوابم نبرد، چراغ لامپا را روی طاقچه میگذاشتم و پای چراغ میایستادم و ایستاده مطالعه میکردم که خوابم نگیرد. بعد از مطالعه، چند ساعتی استراحت میکردم و روز بعد، قبل از طلوع آفتاب درس و بحث را شروع میکردم.
از حضور شما تقاضا میکنیم که مشایخ اجازهتان را معرفی کنید.
اولین اجازه را من از مرحوم آیتالله آقا سید محمدنجفآبادی گرفتم. وقتی خواستم از ایشان اجازه بگیرم فرمودند: سؤالی میکنم، جواب بده. مساله خلع را مطرح کردند. سوالاتی پیرامون آن نوشته بودند که من در جواب کتابچهای نوشتم و برای ایشان فرستادم. وقتی آن مرحوم اجازه را نوشتند، خدمت آیتالله آقای شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی رفتم. ایشان فرمودند: چرا پیش خودم نیامدی؟ من که به شما اجازه میدادم. عرض کردم: چه عیبی دارد، این لطف را بفرمایید که ایشان هم اجازه دادند. همچنین از مرحوم آیتالله آقای سید محمد درچهای و آیتالله آقا شیخ محمدحسین فشارکی اجازه دارم. اجازه مرحوم فشارکی را خدمت مرحوم آیتالله آقا سیدابوالحسن اصفهانی که بردم، ایشان هم تنفیذ کردند. همچنین از آیتالله سید محمد حجت کوه کمرهای و آیتالله حاج آقا امینالدین بروجردی و آیتالله حاج میرزا محمدرضا کلباسی اجازه دارم.
حضرتعالی بحمدالله دستی به قلم داشته و صاحب تالیفاتی هستید، از حضور شما خواهش میکنیم مقداری راجع به تالیفاتتان صحبت بفرمایید.
البته من که قابل نیستم، همینطور سطوری را رقم زدهایم .در تمام این تالیفات، انگیزه من برطرف کردن قصوری بوده است که در جایجای امر دین حس میکردم .من شاهد بودم که در بعضی از امور، ما چنانکه باید از متون دینی خودمان استفاده نمیکنیم و قدر آنها را نمیدانیم. من خواستم تا حد امکان و به قدر توانایی خودم، این نقص را از بین ببرم .اولین تالیف من، کتاب ارث الشیعه بود. من دیدم طلاب در باب ارث و فهم مطالب پیچیده این باب مشکلاتی دارند؛ بر این اساس، تصمیم گرفتم بحث ارث را بر اساس موازین شیعه، به زبانی ساده بیان کنم که تا حدی رفع این مشکل بشود. این کتاب، در میان طلبهها با استقبال روبرو شد و چندین چاپ متوالی خورد.

ظاهراً این کتاب شما را مرحوم آیتالله بروجردی نیز دیدهاند؛ این قبل از چاپ بود یا بعد از چاپ؟
بعد از چاپ بود. من به اتفاق آیتالله منتظری خدمت ایشان رسیدم و آنجا کتاب را خدمت ایشان دادم. یادم هست قبل از این که خدمت ایشان برسیم، آیتالله منتظری فرمودند: کتاب را خوب و دقیق بخوان اشتباه و اشکالی نداشته باشد؛ چون آقا امشب همهاش را مطالعه میکند. بعد ملحقات قضاوتهای امیرالمومنین (ع) را نوشتم .در آن اوایل که حجاج حج میرفتند مناسک نبود، و به این خاطر افراد به زحمت میافتادند. در آن موقع، من مناسک الشیعه را تالیف کردم. این مناسک به گونهای بود که علاوه بر مسائل و احکام شرعی، خصوصیات محلی مکانهای مختلف را داشت، مثلا مشخص کرده بود حرم تا کجاست، حریم و حدود آن را تعیین کرده بود. بعدها که آقایان دیگر مناسک نوشتند، کتاب ما کنار گذاشته شد. کتاب دیگر، احسن التقویم است که در آن اوقات شرعی اصفهان را مشخص کردم. البته بعد اوقات شرعی مکه و مدینه و تهران را هم نوشتم .انگیزه تحریر کتاب احسن التقویم این بود که اذانی که از گلدسته پخش میشد، با وقت شرعی مطابقت نمیکرد. وقتی من می رفتم نماز، میدیدم عدهای دارند از نماز برمیگردند. میگفتم هنوز ظهر نشده؛ میگفتند: چرا، اذان گفتند. حدود هجده دقیقه اذان را زودتر میگفتند. من این کتاب را تالیف کردم تا وقت شرعی در ایام سال مشخص گردد.
کتاب شرح دعای ندبه، به نام وظائف الشیعه، یکی دیگر از تالیفات من است. زمانی یک عده بر رد دعای ندبه حرف میزدند و چیز می نوشتند که این دعا سند ندارد، مدرک ندارد، و عبارتهایش درست نیست. در عبارتهای دعا هم خدشه میکردند. من در جهت ارائه سند و درست بودن جهات دیگر دعا، این کتاب را نوشتم .کتابی در شرح احوالات مرحوم صاحب بن عباد نوشتم، چون بعضی به من گفتند آن مرحوم سنیمذهب بوده است. من دیدم این نارواست؛ چرا که مرحوم صاحب بن عباد، از مروجین شیعه و از پایهگذاران مذهب تشیع درایران به شمار میرود. این بود که کتابی در شرح احوالات آن جناب نوشتم و شهادت چندین نفر از فقهای بزرگ را بر شیعهبودن ایشان در آنجا آوردم.
رفیق مهندسی داشتم به نام آقای نجفی، یک روز ایشان به من گفت: من در انگلستان، به یک کنفرانسی دعوت بودم که در آنجا گوینده اظهار میداشت این ادعای مسلمانان که اسلام دین جامع و کاملی است درست نیست، بلکه اسلام دین ناقصی است. دلیل میآورد که در روی زمین، مناطقی هست که بین طلوع و غروب خورشید در آنجا، چندین ماه فاصله است، و مسلمانها راجع به چگونگی اعمال عبادی در آن مناطق، هیچ حکمی در میان احکام فقهی خود ندارند. بعد حکایت طنزآمیزی را نیز نقل کرده بود که یک نفر مسافر روزهدار، به قطب شمال سفر کرده و در آنجا برای افطار، منتظر غروب خورشید مانده است و چون خورشید در وقت معمول غروب نکرده است مسافر بیچاره از گرسنگی فوت کرده است. این جریان انگیزه تالیف کتاب الرساله القطبیه در من شد. در این کتاب، من اوقات شرعی را در قطب شمال مشخص کردم. البته در مقدمه آوردهام که گوینده داستان مسافر روزهدار، در ساختن آن داستان، غفلت کرده است که شخص مسافر، از نظر اسلام نمیتواند روزه بگیرد.
درسهایی که در حوزه[های] علوم دینی تدریس میشود، همهاش خوب است و لازم؛ بهجاست که طلبهها آنها را خوب و با دقت بخوانند. منتهی دروسی دیگر هم لازم است که در حوزهها تدریس شود که در حوزههای گذشته تدریس میشده است ولی متاسفانه امروز کنار گذاشته شده است. هر کدام از علوم روز و غیره که دانستن آن در آگاه کردن طلبه نسبت به مسائل زمان موثر باشد، در فقه و برداشتهای فقهی اثر مطلوب میگذارد. یاد گرفتن این درسها و دانستن اینگونه معلومات، برای حوزهها کاملاً ضروری و واجب است. مثلاً من نمیدانم چرا دیگر در حوزهها ریاضیات نمیخوانند و آن را ترک کردند؛ با وجود این که ریاضیات، علاوه بر این که عقل و فکر را پرورش میدهد و انسان را نکتهبین و دقیق بار میآورد، در فقه هم کاربرد زیادی دارد. در کتاب ارث و دیگر کتابها از آن به خوبی استفاده میشود. حتی بعضی از مسائل آن بدون دانستن ریاضیات حل نمیگردد. من اخیراً به یکی از آقایان در اصفهان گفتم ما باید یک عده از طلبهها را در کنار آموزش فقه و اصول، ریاضیات هم آموزش بدهیم. ایشان، از میان شاگردانشان جمعی را انتخاب کردند که از سال گذشته برای آنها درس ریاضی شروع کردیم .
من فکر میکنم بعضی از مخالفتها از سر جهل است؛ مثل مخالفتی که با یادگیری حکمت از قدیم سابقه دارد. حتی در خود اصفهان هم آن زمان که پایگاه حکمت و فلسفه بود بعضیها با آن مخالفت میکردند و این مخالفتها اساساً بیپایه و بیبنیاد بود. حکمت، علم است و کسی نمیتواند بگوید یادگرفتن آن بد است. حالا ممکن است کسی ظرایف آن را نفهمد، یا کلاً به ذوقش جور نیاید، یا استعداد آموختنش را نداشته باشد؛ این مطلب دیگری است، ولی نباید با علم و آموختن علوم مخالفت کرد. به عقیده من مخالفین حکمت، خودشان هم درست نمیدانند که چرا مخالفت میکنند. علت اساسی همین است که مباحث حکمت را نمیفهمند، با آن آشنا نیستند، به این خاطر مخالفت میکنند.
فرمودید که کتاب ارث الشیعه را همراه با آیتالله منتظری خدمت مرحوم آیتالله بروجردی بردید. حضرتعالی در آن زمان با آیتالله منتظری دوستی و آشنایی داشتید؟
بله همینطور است. من با آیتالله منتظری خیلی مانوس بودم. دوست بودم. هرگاه قم میرفتم، منزل ایشان وارد میشدم. ایشان هم اینجا تشریف میآوردند. هنوز هم خدمت ایشان ارادت دارم و ایشان نسبت به من لطف دارند. در سال ۴۲ که حضرت امام را بازداشت کردند، بعد از خلاصی ایشان، من با حدود هفتاد نفر از آقایان طلاب اصفهان، رفتیم قم دیدن امام و ایشان را زیارت کردیم. منزل آیتالله منتظری بودیم که حضرت امام، برای بازدید به منزل ایشان تشریف آوردند. آیتالله منتظری، فقیه خوب و برجستهای است. ایشان جدا از فقه و اصول و ادبیات بسیار خوبی که دارند، در زیادی از علوم دیگر ممحض هستند. خداوند به ایشان توفیق و برکت عنایت کند.

همانگونه که معروف است، شما جدا از تبحر و ورزیدگی که در ادبیات عرب دارید، گهگاهی هم شعر میگویید. اگر موافقت بفرمایید، یکی از اشعار خود را قرائت بفرمایید.
چیز قابلی نیست، حالا که میفرمایید اشکال ندارد. این شعری که برایتان میخوانم، اوایل پیروزی انقلاب اسلامی گفته شده است. به این صورت که من با جمعیتی از اصفهان، دیدن حضرت امام رفته بودم، در آن مجلس من به چهره نورانی ایشان که نظر میکردم، هیبت و عظمت خاصی در آن چهره میدیدم. در آن حالت بود که من این شعر را گفتم :
خم ابروی خمینی خم خمخانه شکست
پی پیمانه حق جرعه و پیمانه شکست
خاک ایران همه چون صفحه شطرنجی بود
مات شد شاه و همه تخته شاهانه شکست
کاخش از دست شد و در به در هر کشور
تا که در قاهرهاش خانه و کاشانه شکست
دشمن ار گرگصفت کرد به ما دندان تیز
سنگ دندانشکنش یکسره دندانه شکست
دست دزدان پی دزدی همه بر شانه شاه
دست حق دست ز دزدان و ز شه شانه شکست
خواست تا ریشه ایران کند از شانه ریش
شانه غالب شد و دندانه آن شانه شکست
خبر از عاقبت ظلم دهد شعر ادیب
سنگ پاداش سر ظالم دیوانه شکست
***
منبع: مجله حوزه، خرداد و تیر ۱۳۶۷، شماره ۲۶.
[مطلب حاضر از سوی دفتر تاریخ شفاهی حوزه ویرایش شده است.]