اشاره
آیت الله شیخ ابوالحسن شیرازی (مقدسی)، در سال ۱۲۹۳ در کوهستان از توابع داراب استان فارس متولد شد. پدرش مهدیقلی خان از متنفذین محل بود. مقدمات دانشاندوزی را در داراب و اصطهبانات گذراند و در شیراز سطوح عالیه و مقداری فلسفه آموخت، سپس به مشهد رفت و مدتی از دروس اساتید حوزه مشهد به ویژه دروس عمیق و عالم پرور آیت الله میرزا مهدی اصفهانی (ره) بهره گرفت. وی نخستین امام جمعه مشهد پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود.

از اینکه وقت گرانبهای خویش را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم؛ اگر اجازه بفرمایید، اولین سؤال درباره دوران طلبگی و معرفی اساتید شما باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم. من طلبگی را از سن شانزده سالگی شروع کردم. این زمان مصادف بود با قیام مردم استان فارس بر علیه حکومت رضاخان. این قیام دنباله حرکتی بود که توسط حضرت آیتالله سید عبدالحسین لاری و آیتالله سید عبدالمحمد ]آیتاللهی[ بنیاد گذاشته شده بود. مرحوم سید و همچنین فرزند ایشان فتوا داده بودند که چون رضاخان فرد فاسد و مفسدی است نباید بر شئونات مسلمین مسلط باشد، و مردم را به قیام علیه او دعوت کرده بودند. بعد از مرحوم سید، توسط دو تن از اطرافیان و شاگردان او، آقا شیخ ابوالحسن و برادرش آقا شیخ جواد، قیام تعقیب شد. قیام در کوهستان داراب واقع شد و مرکز تشکیلات آن در محله ما بود. من به این تشکیلات رفت و آمد داشتم. انقلابیون که مسلح هم بودند توانستند مقداری از استان فارس را به تصرف خود درآورند، لکن از طرف مرکز دو لشکر برای مقابله با آنها گسیل شد که آنها را به محاصره درآورده و شکست داد. در این ایام بود که من به فکر تحصیل افتادم. البته زمان، زمانی نبود که برای علم و دانش ارزشی قائل باشند؛ به همین جهت از طرف بستگان پدری و مادری من که مردمان سرشناسی بودند، با این تصمیم مخالفت شد. ولی من به طور جدی این تصمیم را گرفته بودم. از این رو فامیل خود را ترک کرده و در شهر داراب مشغول به تحصیل شدم.
جناب حاجآقا شیخ علیاصغر که هنوز زنده است، آن زمان تازه از نجف برگشته بود و در شهر داراب مدرسهای را سر و صورت داده بود. خدمت ایشان رسیدم. ایشان با نهایت لطف حاضر شدند حتی درسهای مقدماتی را برای من بخوانند. مقداری از مقدمات را نزد ایشان و نیز افراد دیگر فرا گرفتم؛ بعد به اصطهبانات رفتم و معالم را آنجا خواندم و از آنجا قصد شیراز کردم و مدت ۴ سال شیراز ماندم. اساتید من در شیراز عبارتند از: مرحوم حضرت آیتالله آقا سید عبدالله شیرازی که تازه از نجف برگشته بودند و مرحوم حاجآقا سید نورالدین شیرازی که از علمای مهم شیراز به شمار میرفتند. در حوزه شیراز دو نفر حکیم بودند: مرحوم حاجآقا میرزا محمدعلی حکیم که آدم پراستعدای در فلسفه بود، من مقداری از شرح تجرید را خدمت ایشان خواندم و یک نفر دیگر حاج شیخ عبدالکریم نامی بود که شرح منظومه میگفت. من علیرغم مخالفت بعضی از اساتیدم که مرا از خواندن فلسفه منع میکردند، به لحاظ ذوق و استعدادی که در خودم حس میکردم شرح منظومه را خدمت ایشان خواندم.
بعد از شیراز راهی مشهد شدم و مدتی را در این شهر مقدس به درس و بحث مشغول بودم. مقداری درس آیتالله حاجآقا میرزا مهدی اصفهانی که استاد بزرگی در حوزه مشهد بودند شرکت کردم. تعداد زیادی از علمای امروز مشهد شاگردان ایشان هستند. مرحوم حاجآقا میرزا مهدی اصفهانی مخالف فلسفه بود و در درسی که تحت عنوان معارف قرآن داشتند، فلسفه را رد میکردند؛ گرچه در این زمان حوزه مشهد پذیرای دو فیلسوف بزرگ بود که در آن به تدریس فلسفه مشغول بودند: حاجآقا بزرگ حکیم و فرزند ایشان مرحوم حاج میرزا مهدی. من مقداری از خارج شواهد ربوبیه را خدمت آقا بزرگ و مقداری از اسفار را خدمت فرزند ایشان خواندم.

در این زمان برخورد میان طرفداران و مخالفان فلسفه چگونه بود؟
برخوردی نبود، چرا که مرحوم حاجآقا بزرگ حکیم و پسرش مشغول کار خودشان بودند و جناب میرزا مهدی هم در درس خود فلسفه را رد میکرد؛ گرچه جناب میرزا میخواست تحولی به وجود آورد و عقیده داشت که باید فلسفه را از میان برداشت. ایشان در بزرگان حوزه مشهد نفوذ خوبی داشتند، به گونهای که برای ایشان کرامت قائل بودند. البته کلام ایشان تاثیر داشت چون اهل تقوی و مرد ریاضتکشیدهای بود. از جمله خاطراتی که از آن زمان به یاد دارم، این است که یک شب در درس ایشان اشکالی کردم و در ضمن اشکال یکی از اشعار منظومه را خواندم (النفس فی وحدتها کل القوی)؛ ایشان به شدت عصبانی شد و پرخاش زیادی کرد که اینها چیست که میگویی؟
در حوزه مشهد مشغول درس و بحث بودیم که قضایای مسجد گوهرشاد پیش آمد. رضاخان دستور کشف حجاب داده بود. علمای سرتاسر کشور به اعتراض برخاسته بودند. مرحوم آیتالله حاجآقا حسین قمی، جهت اعتراض عازم تهران شدند که در حضرت عبدالعظیم محصور گشتند. شیخ بهلول واعظ معروف آن زمان در مسجد گوهرشاد منبر میرفت و اجتماع عظیمی در مسجد تشکیل میشد. علما و روحانیون درون مسجد جمع میشدند و مرتب جلسه داشتند و پیرامون مسائل جاری بحث میکردند. مردم گروهگروه از روستاها جهت حمایت به مشهد میآمدند. چند روزی اینگونه بود. رژیم به سختی از اجتماع مردم به هراس افتاده بود ]و[ احتمال یک حرکت خشونتآمیز می رفت، لکن تصور نمیشد رژیم جرئت بکند در مسجد، آن هم در محضر حضرت رضا (ع) دست به چنین جنایت هولناکی بزند؛ اما متاسفانه چنین شد. یک شب قبل از اذان صبح تمام راههای منتهی به حرم را بستند و با سلاح گرم به مردم داخل مسجد حمله کردند و جنایت عمیقی رخ داد؛ به صورتی که راهها تا چند روز به همانگونه بسته بود، تا توانستند آثار جنایت خود را محو کنند.
چند روز بعد از این جریان، من آمدم تهران و حدود یک ماه بعد آهنگ شیراز کردم. در آنجا تصمیم گرفتم که برای ادامه تحصیل به نجف بروم. خروج از ایران برای ما که در سن مشمولی بودیم بسیار مشکل بود، اما چون تصمیم گرفته بودم هر چه داشتم فروختم و مقداری پول تهیه کردم. همانگونه که پیشبینی میشد این مسافرت با مشکلات زیادی همراه بود.چرا که من برای رهایی از سن مشمولی شناسنامهای تهیه کردم بودم که از آن سن گذشته بود. چندین مورد نزدیک بود مامورین متوجه قضیه بشوند. برای گرفتن جوازخروج ابتدا به بوشهر رفتم، موفق نشدم. بندر ریگ رفتم و چون موفق نشدم، بعد رفتم آبادان. آنجا هم موفق نشدم. رفتم بندر دیلم، شب را در یک مسجد منزل کردم. در آنجا مجلسی برقرار بود، یک نفر از ما دعوت کرد منبر برویم. من هم منبر رفتم، منبر ما را افراد پسندیده بودند. رئیس پست محل از ما برای نهار فردا ظهر دعوت کرد. وقتی به منزل ایشان رفتم حس کردم که انسان درستی است و میتوان به او اعتماد کرد. از این رو جریان را به او گفتم و او قبول کرد که مرا در گرفتن جواز خروج کمک کند. با هم به شهربانی رفتیم. رئیس شهربانی ضمن احترام زیاد به ایشان با خروج من موافقت کرد و برایم جواز خروج صادر شد. با خوشحالی فراوان برگشتم آبادان و در آنجا با یک نفر قرارداد بستم که مرا به بصره برساند آمدم بصره و از آنجا به وسیله ماشین رفتم کاظمین، بعد کربلا، و بعد هم نجف. این مسافرت ما از شیراز تا نجف حدود ۴۰ روز طول کشید. تمام مدت در گیر و دار مشکلات بودم. مشکلات زیادی که صبر و استقامت فراوان لازم داشت و چون تصمیم من قاطع بود که باید برای ادامه تحصیل به نجف بروم، به لطف خدا توانستم بر این مشکلات انبوه پیروز شوم.
اقامت شما در نجف چند سال به طول انجامید؟
بیشتر از ده سال از زمان کشف حجاب تا بعد از اینکه رضاخان از بین رفت، من نجف بودم. در همانجا با صبیه مرحوم آیتالله آقا شیخ علیمحمد بروجردی ازدواج کردم.
اساتید شما در نجف چه کسانی بودند؟
مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدکاظم شیرازی که مرجع تقلید اهالی شیراز بودند و در نجف درس فقه میگفتند، مرحوم حاجآقا ضیاءالدین معروف به آقا ضیا که مدت زیادی درس ایشان رفتم، مرحوم حاج شیخ محمدحسین کمپانی و مرحوم آیتالله آقا سید ابوالحسن اصفهانی که ایشان هم فقه میگفتند. بعد از این بزرگان، طبقه بعدی اساتید نجف عبارت بودند از: مرحوم آیتالله حکیم و مرحوم آیتالله میرزا عبدالهادی شیرازی. من فقط درس مرحوم میرزا عبدالهادی شیرازی میرفتم. جناب سید عبدالهادی شیرازی که به راستی مرد باتقوا و پاکدامنی بود، درس خوب و پرمحتوایی داشت که در منزل میگفت و به جهت اینکه ایشان بیادعا و دور از جنجال و هیاهو بود، کسی ایشان را نمیشناخت و بیش از سه نفر در درس ایشان شرکت نمیکردند. ما دیدیم که این درست نیست که چنین درس خوبی در منزل آن هم برای سه نفر گفته شود. از این رو به همراه چند تن از آقایان اصفهانی و چند تن از فضلای نجف هرطور بود، ایشان را راضی کردیم درس را به یک مسجد کوچک – مسجد حویش – انتقال دهند. خودمان هم درس ایشان میرفتیم. رفتهرفته طلاب به اهمیت این درس پی بردند و درس شلوغ شد؛ به گونهای که دیگر جا نبود درس را به مکان دیگری انتقال دادیم. من حدود یک سال درس ایشان رفتم. درس ایشان از درس مرحوم آقای حکیم شلوغتر میشد. بعد از فوت آقای حکیم ایشان مرجع تقلید شدند و به عقیده من اعلم بودند. مرحوم سید عبدالهادی شیرازی از آخرین اساتیدی بودند که من درس ایشان رفتم.

در حوزه نجف خواندن حکمت هم معمول بود؟
بودند کسانی که حکمت تدریس میکردند؛ از جمله یک سیدی بود تبریزی و همچنین آقا شیخ صدرایی بود که اینها منظومه میگفتند. اما به آن صورت که فلسفه رواجی داشته باشد، نه؛ بیشترین همت حوزه نجف صرف فقه و اصول میشد. آن ایام فلسفه در حوزه اصفهان رواج داشت و اساتید خوبی در این حوزه به آن اشتغال داشتند.
جناب میرزا [مهدی اصفهانی] میخواست تحولی به وجود آورد و عقیده داشت که باید فلسفه را از میان برداشت. ایشان در بزرگان حوزه مشهد نفوذ خوبی داشتند، به گونهای که برای ایشان کرامت قائل بودند. البته کلام ایشان تاثیر داشت چون اهل تقوی و مرد ریاضتکشیدهای بود. از جمله خاطراتی که از آن زمان به یاد دارم، این است که یک شب در درس ایشان اشکالی کردم و در ضمن اشکال یکی از اشعار منظومه را خواندم (النفس فی وحدتها کل القوی)؛ ایشان به شدت عصبانی شد و پرخاش زیادی کرد که اینها چیست که میگویی؟
شما که موفق به درک درس مرحوم کمپانی و آقا ضیا شدید، خوب است مقداری از ویژگیهای این دو درس را بیان کنید؟
من از شاگردان آخرین دوره درس ایشان بودم. آقا ضیا مرد خوشبیان و اصولی خوب و مسلطی بود. البته در فقه به آن اندزهای که در اصول مسلط بودند مسلط نبود و مرحوم آقا شیخ محمدحسین از آقا ضیا دقیقتر بود و این دقت به خاطر این بود که مرحوم آقا ضیا به حکمت و معقول اشتغال نداشت؛ تنها اصولی بود. ولی مرحوم کمپانی به لحاظ اشتغال به حکمت و معقول تیزبینی عجیبی داشت، چنانکه دقت ایشان در مسائل اصولی مشخص است.
در چه هنگام شما از حوزه نجف به ایران بازگشتید؟
آنگاه که حس کردم دیگر به درس آقایان نجف نیازی ندارم و خودم نیز در منزل درس خارجی داشتم تصمیم گرفتم که برای ادای مسئولیت الهی به ایران بازگردم؛ البته تا قبل از این تصمیم یکی-دو بار برای مدت کوتاهی به ایران آمده بودم. در بازگشت از نجف ابتدا به قم رفتم؛ نزدیک منزل آیتالله بروجردی منزلی گرفتم. در منزل درس خارجی داشتم و بیرون او منزل هم درس مکاسب و کفایه میگفتم.
به چه علت تصمیم گرفتید قم را ترک کرده و به مشهد تشریف بیاورید؟
من از ابتدا علاقه خاصی به عتبات مقدسه داشته و دارم. دوست داشتم در ایران مجاور حضرت رضا (ع) باشم، و همچنین چون مشهد حوزه علمیه داشت و میشد در آن کارکرد تصمیم گرفتم به مشهد بیایم. این بود که استخاره کردم. این آیه آمد: «و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فاووا الی الکهف ینشرکم من رحمته و یهیء لکم من امرکم مرفقا.» آیه بسیار مناسب و تشویقکننده بود. در ابتدا من خودم تنها به مشهد آمدم و بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردی ،خانواده را هم به مشهد آوردم.
در آن زمان مرحوم آیتالله میلانی مشهد بودند و موقعیت خوبی هم داشتند. من با اینکه آشنایی نزدیکی با مرحوم میلانی داشتم و چند روزی در کربلا درس ایشان رفته بودم و از لحاظ دقتنظر ایشان را بر خیلی از بزرگان ترجیح میدادم. اما چون هیچ از وابستگی خوشم نمیآمد مشهد که آمدم اطراف دستگاه ایشان نرفتم. این یکی از خصوصیات من است که وابستگی را دوست ندارم. نجف هم که بودم در تشکیلات کسی وارد نشدم و از این رو زندگی خیلی سختی را میگذراندم. بیت مرحوم میلانی را پسرش سید محمدعلی خراب کرده بود. او با مقامات دولتی استان ساخته بود و سعی می کرد از بیت ایشان به نفع مقاصد خود سود جوید. افرادی مانند نوغانی، خطیب درباری معروف در آنجا منبر میرفت. از این رو من با بیت ایشان فاصله گرفتم و تصمیم گرفته بودم که اگر ایشان هم توجهی بکنند نپذیرم. سید محمدعلی و نوغانی خیلی سعی کردند ما را به بیت مرحوم میلانی بکشند. نوغانی گاهی در منبر از ما تعریف و تمجیدهایی هم میکرد ولی به لطف خداوند متعال موفق نشدند. یک وقتی سید محمدعلی گفته بود: ما رگ خواب این شیخ را به دست نیاوردیم تا او را حذب کنیم. به مناسبت فوت مرحوم آیتالله علیمحمد بروجردی، پدرخانم بنده، مرحوم میلانی مجلس فاتحهای گرفته بودند. من به خاطر مرحوم میلانی شرکت کردم، اما به محض اینکه نوغانی منبر رفت، بلند شده و مجلس را ترک کردم.
به عقیده من، انسان باید بیش از هر چیز مواظب اطرافیانش باشد؛ به خصوص یک فقیه و یک مرجع. چرا که ممکن است آنها مطلبی را به او تحمیل کنند؛ یعنی مطلبی را که میخواهند آنقدر برای او تقریر کنند که امر بر او مشتبه شود.
خلاصه من در مشهد با کسان زیادی آشنا نبودم. با تعداد کمی آشنایی و رفت و آمد داشتم، از جمله مرحوم آیتالله آقا شیخ مجتبی قزوینی. در منزلمان درسی را شروع کردم. رفتهرفته خود دوستان طلبه با ما آشنا شدند و درس میآمدند. در این مدت گاهی هم مسافرتی به شیراز و به محل خودمان جهت ارشاد و تبلیغ مردم داشتم. مدت دو سال از آمدن من به مشهد گذشته بود که قیام امام ]خمینی[ در خرداد ۴۲ پیش آمد. من تا مدتی به گونه مستقیم در این قیام شرکت نکردم چون موضوع کاملاً برایم روشن و منجز نشده بود اما نفی هم نمیکردم بلکه گاهی تایید هم داشتم. مدتی که گذشت، در اثر تماس و مطالعه برایم مسلم شد که حفظ اسلام و شرف مسلمین ایران به این چنین انقلابی نیاز دارد. از آن روزی که این موضوع برایم منجز شد از هیچ کوششی در راه به ثمر رسیدن این انقلاب کوتاهی نکردم. فعالیتهای آن زمان را به دو بخش جداگانه میتوان تقسیم کرد:
۱- فعالیتهای فرهنگی: که در این جهت ما جریانهای فرهنگی سالم را حمایت و تقویت میکردیم؛ از جمله موسسات آموزشی تاسیس شده بود که تعدادی از خواهرهای مستعد در آن به تحصیل مشغول بودند. صبیه من – که تحصیلاتی داشته و تا کفایه خودم به ایشان درس دادم – در راس یکی از این موسسات بود و من هم از آنها حمایت میکردم ]و[ در جلساتی برایشان سخنرانی داشتم. اولین تظاهرات خانمها علیه رژیم شاه را در مشهد آنها ترتیب دادند. تظاهرات این خانمها علیه رژیم در ۱۷ دی که در ایران هیچ سابقه نداشت، از قدمهای مثبت و موثری بود که در راه سهیم کردن بانوان در سرنوشت سیاسی اجتماعی خودشان برداشته شد و به آنها یک حیات دوبارهای داد و اثرات خوب و موثری داشت.
۲- فعالیتی که در جهت تایید، تقویت و همکاری با مبارزین مسلمان داشتیم. دراین راه با حجتالاسلام واعظ طبسی، حجتالاسلام خامنهای و مرحوم شهید حجتالاسلام هاشمینژاد همکاری نزدیکی داشتیم. و در سالهای اوج مبارزه که مبارزات مردم جنبه عمومی و علنی به خود گرفته بود، قسمتی از فعالیتهای من متمرکز در گرفتن امضا برای اعلامیههای ضد رژیم از علمای مشهد بود؛ چرا که با آنها آشنا بودم و ایشان به من اعتماد داشتند. خلاصه در تمام قضایای انقلاب در مشهد شرکت فعال داشتم؛ از جمله تحصن و تظاهرات و دیگر قضایا. نزدیک تشریففرمائی امام نیز به تهران رفتم و در قضایای آنجا هم شرکت داشتم.
در چه زمان و چگونه شما به امامت جمعه در مشهد برگزیده شدید؟
پس از پیروزی انقلاب در بیشتر شهرهای کشور نمازجمعه برقرار میشد، اما در مشهد امام جمعهای از طرف امام تعیین نشده بود؛ زیرا در اینجا از قبل از انقلاب مرحوم حاج شیخ غلامحسین تبریزی در شبستان مسجد گوهرشاد نمازجمعه اقامه میکردند. البته این نماز بسیار محدود و مختصر بود و ایشان هم در خطبهها تنها به نصیحت مردم اکتفا میکردند. عده زیادی از مردم از این وضع ناراضی بودند که چرا مانند دیگر شهرستانها در مشهد نمازجمعه برقرار نمیگردد. گروهی از دانشجوها و روحانیون از جمله مرحوم شهید حجتالاسلام کامیاب از ما خواستند که یک نماز وحدتی اقامه کنیم؛ من با اصرار آنها قبول کردم و نماز وحدتی در حیاط بیمارستان امام رضا (ع) اقامه میشد. بعد از چندی مرحوم شیخ غلامحسین فوت کردند. در این موقع من برای کاری به تهران آمده بودم. در تهران بود که از رادیو شنیدم که حضرت امام مدظله مرا به امامت جمعه تعیین کردند، در صورتیکه از قبل نه من به این فکر بودم و نه کسی با من پیرامون این موضوع صحبتی کرده بود. حالا بعضیها خیال میکنند که من در جریان این انتخاب بودم، در حالی که من هیچ در جریان قرار نداشتم.
از این مسافرت که برگشتم مشهد، در فرودگاه مشهد متوجه شدم به خلاف سابق عدهای به استقبالم آمدند و میخواهد بعضی از تشریفات صورت بگیرد. من حس کردم که ممکن است بعضیها بخواهند با این کارها مرا در جهت خاصی قرار دهند و عقیدهام این بود که با این مسائل من از مردم فاصله پیدا خواهم کرد. این بود که به آنها توجهی نکردم و آنها هم فهمیدند که من اهل آن نیستم که دور و بر من را گرفته و به جهت خاصی هدایتم کنند. من دیدم که تا قبل از منصوب شدن من به امامت جمعه این افراد دور و بر من نبودند. تصور کردم که به طمع خاصی به من نزدیک شدند و به عقیده من یک مسوول – به خصوص کسی که مسوولیت امامت جمعه را دارد – نباید خود را محصور در یک گروه و اندیشه خاص بکند. او باید به گونهای برخورد کند که عامه مردم به او اعتماد کنند و بتوانند به عنوان یک پدر معنوی دلسوز به او تکیه داشته باشند. در همین جهت من از ابتدا عقیدهام این بود که امام جمعه نباید عضو حزب، گروه و یا دسته خاصی باشد؛ از این رو علیرغم پیشنهاد و اصرار بعضی از دوستان به عضویت هیچ حزب یا گروهی در نیامدم.

با توجه به سابقه طولانی شما در حوزه های علمیه ایران و نجف نظر حضرتعالی پیرامون حوزههای کنونی چیست؟
پیرامون حوزههای علمیه از چند نظر باید صحبت کرد:
۱- از نظر تشکیلات و نظم ظاهری. بدون تردید حوزههای امروز احتیاج به یک تشکیلات منظم، منسجم و قوی دارند که بتواند طبق اقتضای زمان و نیازمندیهای کنونی حوزهها را هماهنگ کند. سیستم و تشکیلاتی که قبلاً بر حوزههای علمیه حاکم بود، امروز چندان کارساز نیست. اما باید کاملا توجه داشت که تشکیلات و سیستم نباید هرگز باعث جناحبندی شود و دستهای از حوزویان را از دستهای دیگر جدا سازد، چرا که جناحبندی و گروهسازی به هیچ وجه از ما پذیرفته نیست. از هیچ کسی به اندازه ما توقع عمل به کلام خداوند نمی رود: «و اعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا.» تشکیلات باید در خدمت کل نظام حوزه باشد و زمینه را چنان فراهم کند که هر طلبه با فکر آزاد و مستقل و به دور از جناحبندیهای گوناگون درس بخواند و استعدادهای نهفته خود را شکوفا سازد. جناح بندی در سازمان نظام حوزه به هر عنوانی که باشد محکوم است.
۲- دومین مساله را که باید در این زمینه مطرح کرد، تقویت بنیه علمی حوزه ها است. حوزهها باید با تکیه به کتاب و سنت و با توجه به شیوههای فقهی علمای گذشته طبق نیاز زمان به تقویت بنیه علمی خود بپردازند. در این جهت آنچه از علمای گذشته داریم ذخایر گرانبهایی است که نباید از او غافل ماند؛ اما تنها به آن هم نمیتوان اکتفا کرد، چرا که علمای ما در گذشته به مسائل محدودی طبق مقتضیات زمان خودشان نظر داشتند که با آن نمیشود مشکلات امروزی جامعه مسلمین را حل کرد. کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم و ائمه معصومین، اصل و زیربناست و ما باید بدون هیچگونه تأویل یا توجیه از آن بهره گرفته و مشکلات زمان خودمان را حل کنیم. کاری که اگر بزرگان گذشته ما درامروز بودند بطور حتم انجام می دادند. بر هیچ کس پوشیده نیست که بسیاری از مشکلات سیاسی اجتماعی که جامعه انقلابی ما با آن درگیر است، باید از نظر فقهی مشخص گردد و کلید حل آن در فقه خوابیده است و تا حکم آن از نظر فقهی مشخص نگردد مشکل باقی خواهد ماند؛ پس ما باید سعی کنیم به کمال برسیم.
۳- سومین محوری که باید در این موضوع به بحث کشیده شود، مساله خودسازی و تقوای حوزههای علمیه است. در طول تاریخ هیچگاه حوزههای علمیه به لحاظ پشتوانه سیاسی و یا اقتصادی – مالی میان مردم محبوبیت نداشتند. یعنی اینگونه نبوده است که به خاطر قدرت و یا ثروت مردم به حوزهها توجه داشته باشند؛ بلکه مساله به عکس بوده است. همواره مردم به این جهت به حوزهها نظر داشتند که بزرگان آن از مظاهر دنیا دوری میجستند. پاکدامنی و عزت نفسی که در بزرگان حوزهها وجود داشته، سبب محبوبیت آنها در میان مردم بوده است. امروز هم باید حوزهها به این مساله توجه کامل بکنند. که حضور در صحنههای سیاسی اجتماعی نه به این معنی است که آنها قداست خود را از دست بدهند. حفظ قداست حوزهها امکان ندارد مگر آنها واقعاً نسبت به مظاهر دنیا بیتوجه بمانند و لذت معنویات موجود در خود را با هیچ چیز عوض نکنند.
۴- محور دیگری که قابل بحث است این است که حوزهها در زمینه مواد درسی و کیفیت درسها نباید به آنچه که هست اکتفا کنند و همه چیز را در آن خلاصه ببینند. اگر بنا بر این باشد که آنچه در حوزهها خوانده میشود به درد اجتماع بخورد و گرهی از کار مردم بگشاید باید مواد درسی و کیفیت درسها هم مطابق با نیازمندیها تنظیم گردد. مقدار زیادی از بحثهای کمفایده باید توسط بحثهای مفید و ضروری جایگزین شود؛ از جمله در اصول ما بحثهایی داریم که ثمره علمی چندانی ندارد و با آنچه که از اصول انتظار میرود که باید کلید استنباط و تفقه باشد هیچ مناسبتی ندارد، این گونه بحثها باید حذف گردد.
خلاصه این است که حوزه نباید تنها مسالهگو تربیت کند؛ بلکه باید کسانی را تربیت کند که بتوانند مسائل را در صحنه عمل پیش ببرند و موانع آن را از میان بردارند. امروز دنیا به ما چشم دوخته تا ببینند اسلام در زمینه عمل چقدر کارساز است. در حقیقت امروز اسلام به صحنه آزمایش کشیده شده است. در این جا اگر ما به جای پرداختن به ضروریات در مدرسه به بحثهای غیر ضروری مشغول باشیم و اسلام در صحنه عمل مواجه با مشکلاتی باشد قطعا مسؤول بوده و اشتغال به آن بحثها شبهه حرمت دارد.