اشاره
آیتالله محمدعلی گرامی قمی (- ۱۳۱۷) از جمله مراجع تقلید و علمای دینی است و از جملهی مدرسین فقه، اصول، منطق و فلسفه در حوزهی علمیه قم میباشد. کتاب خاطرات این مرجع تقلید به کوشش محمدرضا احمدی، در ۴۶۳ صفحه و توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده است. در سطور پیشرو کتاب مذکور را بررسی میکنیم.

ورود به حوزه
در فصل اول توضیح مشروحی از وضعیت خانوادگی، ازدواج، مخالفت پدر با طلبگی و نهایتاً ورود به حوزه علمیه قم آمده است: «آن زمان در قم، میان قمیها عنوان طلبگی خیلی تحقیرآمیز بود و معمولاً افراد صاحبنام اجازهی طلبهشدن به فرزندانشان را نمیدادند.» (ص ۲۷) در همین فصل تصویر گویایی از وضعیت مالی طلّاب، وضعیت شهریهها و همچنین وضعیت مالی مردم قم در آن دوران ترسیم شده است: «یکی از فضلا نقل میکرد که وقتی آقای بروجردی فوت کرد، یکی از فضلا تا این خبر را شنید گفت خدا رحمتش کند، ولی ما خیلی گرسنگی کشیدیم!» (ص۳۱) او در همین فصل آخرین حد شهریه برای طلبهی مجرد را سی تومان ذکر کرده است (ص۳۲) و همچنین راجع به سالهای قحطی اینگونه نوشته: «در سال ۱۳۳۶ هـ. قحطی شد. پدرم از آن سال نقل میکرد که در خیابان کاغذی کثیف به زمین افتاده بود، بچهای را دیدم که به طرف کاغذ دوید و آن را برداشت و فورا بلعید. در منزل ما از قدری جو و ارزن نان درست میکردند. بیرون از منزل اگر کسی نان یا خوراکی دیگر داشت، سعی میکرد زیر عبا مخفی کند تا کسی نبیند؛ چون خطر جانی داشت و دیگران میپریدند و میگرفتند.» (ص۳۳) در ادامه، آیتالله گرامی درباره اساتید خود در حوزه میگوید؛ درس کفایه نزد حجتالاسلام و المسلمین مجاهدی و آیتالله سلطانی طباطبایی، درس لمعه نزد حاجآقا حسین جزائری و حجتالاسلام و المسلمین ستوده، درس معالم نزد آقا شیخ یعقوب زنجانی، درس رسائل و مکاسب نزد آیتالله میرزا علی مشکینی، درس منظومه حاجی سبزواری نزد آیتالله حسینعلی منتظری و درس خارج فقه و اصول نزد حضرات آیات آقایان حائری، میرزا هاشم آملی، امام خمینی، سید محمد محقق داماد، فرید اراکی، محمدعلی اراکی، سید کاظم شریعتمداری و سید محمدرضا گلپایگانی. (ص۳۴) سپس از آغاز تدریس و تألیف خود سخن میگوید؛ در ابتدا تدریس کتابهایی همچون سیوطی، مغنی، عوامل ملامحسن و سپس تدریس اسفار، اشارات و خارج فقه (ص۵۲). در پایان فصل خاطراتی از اساتید و معارف حوزه آن دوران ارائه شده است؛ در مورد شیخ ابوالقاسم کبیر قمی، تواضع و سادهزیستی او (ص۷۹)، مرحوم تربتی و تحریم خرید و فروش رادیو (ص۹۲)، مرحوم شیخ جعفر مجتهدی و کراماتش (ص۹۳)، آقا سید محمد فشارکی و عدم قبول مرجعیت (ص۹۵)، حاج شیخ عبدالکریم حائری و نقش او در بنیانگذاری حوزه و همچنین فشار عدهای از علما به او برای قیام علیه رژیم پهلوی (ص۹۶)، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و عزلتگزینی وی (ص۹۹) و همچنین آقا سید ابوالحسن اصفهانی و تلاشهای او در مبارزه با مارکسیسم (ص۱۰۰).

آیتالله بروجردی
فصل دوم تماماً به روایت خاطراتی از آیتالله بروجردی اختصاص یافته است. در همین فصل شرح جالبی از مخالفت آیتالله بروجردی با تدریس فلسفه توسط علامه طباطبایی آمده است؛ مخالفتی که به اعتقاد راوی، تحت فشار آقای اصطهباناتی و همچنین علمای مشهد بوده است: «آقای بروجردی به آقای طباطبایی پیغام داد که بیایید، من با شما کار دارم. آقای طباطبایی هم خودش فهمیده بود قضیه از چه قرار است. آقای طباطبایی فرمود: من نزد ایشان رفتم و مجموعهای از نامههایی که از داخل و خارج کشور داشتم همراه خود بردم و گفتم اینها را آیا میشود با «صلوه» حاجآقا رضا و با صاحب جواهر جواب داد؟ مرحوم بروجردی هم فرموده بود: من قبول دارم ولی خود از جای دیگر تحت فشار هستم.» (ص۱۱۳) در همین فصل به اقدام آیتالله بروجردی در حمایت از آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی و خرید خانه برای وی اشاره شده است. (ص۱۲۶) با این حال، گویا آیتالله بروجردی نسبت به حرکت فدائیان اسلام چندان نظر مساعدی نداشته است؛ و علیرغم این که به نظر راوی آیتالله بروجردی از اعدام قریبالوقوع نواب صفوی مطلع نبوده «وگرنه اگر به آقای بروجردی خبر رسیده بود، اقدام میکرد» (ص۱۵۴)، اما موقعیت آیتالله بروجردی در داخل حوزه و میان برخی از روحانیون کمی خدشهدار شود (ص۱۵۵). اشارات مبسوطی نیز به نظر آیتالله بروجردی نسبت به رژیم و دیدارهای «مکرر» شاه از ایشان شده است (ص۱۳۲)؛ هرچند آیتالله بروجردی گهگاه نسبت به برخی سیاستها و اعمال شاه اعتراض میکرده (ص۱۳۰)، اما در مجموع موافق قیام و انقلاب نبوده است: «بارها به آقای بروجردی فشار میآوردند که سکوت خود را بشکند و کاری بکند، ولی ایشان معتقد نبود و میگفت: به چه کسی اعتماد کنیم؟ حالا که میگویید شاه را بیرون کنیم، چه کسی را به جایش بگذاریم؟ فکر میکنید اگر کار را به دست این آقایان روحانیون بدهیم وضع بهتر میشود؟» (ص۱۲۹) راوی گزارش جالبی از مخالفت جدی آیتالله بروجردی با طرح اصلاحات ارضی ارائه میدهد، هرچند که امام خمینی و آیتالله بروجردی در روش مخالفت با اصلاحات ارضی با یکدیگر اختلاف داشتهاند (ص۱۳۵). در همین همچنین اشارهای به فعالیتهای تقریبی آیتالله بروجردی و مکاتبات ایشان با شیخ شلتوت شده است؛ مکاتبهای که «در نهایت منجر به این شد تا شیخ شلتوت فتوا دهد که اگر کسی پیرو یکی از مذاهب خمسه از جمله شیعه باشد، شخص مسلمان میتواند در فروع به هر یک از اینها رجوع کند.» (ص۱۴۵) در پایان، روایت جالبی از غائلهی سید علیاکبر برقعی در قم و شرک تاو در کنگرهی صلح اتریش ارائه شده است؛ که اعتراض طلبهها را در پی داشته و در نهایت و با تصمیم عدهای از روحانیون و دولت، منجر به تبعید وی به یزد میشود. (ص۱۶۰)
«آقای بروجردی به آقای طباطبایی پیغام داد که بیایید، من با شما کار دارم. آقای طباطبایی هم خودش فهمیده بود قضیه از چه قرار است. آقای طباطبایی فرمود: من نزد ایشان رفتم و مجموعهای از نامههایی که از داخل و خارج کشور داشتم همراه خود بردم و گفتم اینها را آیا میشود با «صلوه» حاجآقا رضا و با صاحب جواهر جواب داد؟ مرحوم بروجردی هم فرموده بود: من قبول دارم ولی خود از جای دیگر تحت فشار هستم.»
امام خمینی
فصل سوم به یادکرد خاطراتی از امام خمینی اختصاص دارد. راوی ذکر میکند که پس از رحلت آیتالله بروجردی، امام با طرح و تبلیغ مرجعیت خود مخالف بوده است (ص۲۰۰)؛ با این حال به تدریج مقدمات مرجعیت امام در سالهای پس از رحلت آیتالله بروجردی فراهم شده است. همچنین در میانهی روایت چگونگی آغاز بحث ولایت فقیه توسط امام، میگوید امام معتقد بود: «این که میگویند دیگر به قانون احتیاجی نیست و هرچه ولی فقیه بگوید همان باید اجرا شود، حرفی کاملاً اشتباه است و در عمل به استبداد مطلق میانجامد و عاقلانه نیست. ما نیاز به قوای مختلف مقننه و قضائیه و مجریه داریم؛ همان تقسیم افلاطون.» (ص۲۰۴) در همین فصل نخستین کسی که پس از رحلت آیتالله بروجردی به طرح مسئله ولایت فقیه پرداخت آیتالله گلپایگانی معرفی میشود؛ «چون وقتی در مسجد امام ]حسن عسکری علیه السلام[ قم مکاسب درس میداد، ولایت فقیه را نیز درس میگفت. (ص۲۰۵)
امام معتقد بود: «این که میگویند دیگر به قانون احتیاجی نیست و هرچه ولی فقیه بگوید همان باید اجرا شود، حرفی کاملاً اشتباه است و در عمل به استبداد مطلق میانجامد و عاقلانه نیست. ما نیاز به قوای مختلف مقننه و قضائیه و مجریه داریم؛ همان تقسیم افلاطون.»
نهضت اسلامی
در ادامه، فصل چهارم که طولانیترین فصل کتاب است به شرح حوادث نهضت امام خمینی میپردازد. در همین فصل شرح جالبی از مخالفت علما با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و آغاز نهضت ارائه شده (ص۲۱۴)، همینگونه درباره اعتراض امام به لایحهی کاپیتولاسیون (ص۲۷۹)، حمله به مدرسه فیضیه (۲۳۳) و واکنش امام و علما به حوادث مذکور. درباره محرم ۱۳۴۲، مراسم عزاداری و شعارهای مردم در حمایت از امام گفته شده: «.. در دو طرف کوچه جمعیت ایستاده بودند و اشعاری شبیه اشعار روز عاشورا را در وصف آقا خمینی و تسلیت به ایشان میخواندند. مثل: آیتاللهالعظمی روحالله الموسوی الخمینی، جانها فدایت، ما خاک پایت، سرت سلامت، اندر عزای طلاب فیضیه مقتول للدّین، بایدی المشرکین..» (ص۲۴۹) درباره وقایع پس از دستگیری امام خمینی در سال ۱۳۴۲ توصیف جالبی از هجرت اعتراضی علما به تهران آمده است؛ هجرت حضرات آیات آقایان میلانی، سید عبدالهادی شیرازی، سید کاظم شریعتمداری، نجفی مرعشی و تعدادی دیگر از علمای بلاد، استقبال مردم از این حرکت و برخورد «تند و موهون» مأموران رژیم با هجرتکنندگان. (ص۲۵۷) اما «آقای گلپایگانی از قم نرفت و حتی به ایشان اصرار هم شد، ولی نپذیرفت.» (ص۲۵۹) و پس از آن نیز برخی از روحانیون از ایشان گلهمند شدند و از این عمل ایشان انتقاد می کردهاند (ص۲۶۱). در همین دوران است که آقایان نجفی مرعشی، میلانی، شریعتمداری با صدور اعلامیهای در تثبیت مرجعیت امام خمینی میکوشند؛ تلاشی که توسط آقایان گلپایگانی و خوانساری همراهی نمیشود: «آقای نجفی به من گفتند هرچه فشار آوردیم، آقای گلپایگانی و خوانساری امضا نکردند.» (ص۲۶۲) در پایان، شرح نسبتاً مبسوطی از اعتراض امام خمینی به لایحهی کاپیتولاسیون (ص۲۷۹)، دستگیری امام (۲۸۲)، تبعید پنهانی ایشان به ترکیه (۲۸۳) و عکسالعمل روحانیون به تبعید امام ارائه شده است: «در ابتدا که هنوز معلوم نبود جای امام کجاست، دو نفر از آقایان سدشکنی کرده سکوت را شکستند؛ یکی مرحوم آقای میلانی در مشهد و دیگری آقای حاج سید صادق روحانی در قم بود.» (ص۲۸۴)

در فصل بعدی به تحصن اعتراضی طلاب به تبعید امام و دستگیری اعضای مؤتلفه اشاره شده است: «بعد از تبعید حضرت امام و دستگیری برخی از اعضای هیئتهای مؤتلفه، تحصن در بیت سه نفر از مراجع، مرحوم آقای گلپایگانی، مرحوم آقای شریعتمداری و مرحوم آقای نجفی مرعشی برگزار شد.» (ص۲۹۷) و سپس روایتی از دستگیری آیتالله گرامی، تبعید او به گنبد (ص۳۰۰) و فعالیتهای وی در تبعید (ص۳۰۳) ارائه شده است. راوی در مورد اعتراض برخی از روحانیون به آیتالله شریعتمداری پس از دوران تبعید خود میگوید: «یکی از دوستان به قم رفته و آن جا همراه عدهای از بازاریها به ملاقات آقای شریعتمداری رفته بود و به آقای شریعتمداری اعتراض کرده بود که در این شرایط چرا شما دم از قانون اساسی میزنید؟ آقای شریعتمداری گفته بود: آقایان، شما مرا بیدین ندانید. من به همه چیز معتقدم، ولی دارم میبینم که اینها شاه را بیرون میکنند و نمیتوانند مملکت را اداره کنند، در نتیجه عقیدهی مردم نسبت به روحانیت تغییر میکند و قهراً نسبت به دین هم سست میشوند.» (ص۳۱۴) در ادامه به ماجرای دومین دستگیری خود در سال ۱۳۵۱ به علت اعتراض به اعدام محمد حنیفنژاد و برخی دیگر اشاره میشود (ص۳۲۲) و همچنین دستگیری سوم در سال ۱۳۵۲ و شکنجههای طولانی مدت ساواک (ص۳۲۸) و محکومیت به دو سال زندان (ص۳۳۷). در همین فصل شرح جالبی از فضای زندان قصر در سالهای آغازین دهه پنجاه ارائه شده است؛ از آزار و اذیت نفوذیها، طلاب جوانی که تحت تأثیر کمونیستها قرار گرفته بودند،مواجههها کمونیستها و اختلافات میان زندانیان مسلمان و آنان (ص۳۳۸)، فعالیتهای علمی در زندان (ص۳۴۳) و دوستی با آیتالله طالقانی (ص۳۴۵).
در همین فصل به ماجرای کتاب شهید جاوید و اختلافات پس از انتشار آن نیز اشاره شده است؛ تقریظ آقایان منتظری، سعیدی و مشکینی بر این کتاب و مخالفت روحانیون سنتی با کتاب مذکور؛ و این که اختلافات بر سر این کتاب به تعبیری اختلاف بر سر تشکیل حکومت از سوی انبیا بوده است: «بعضی هم در آن زمان علیه این کتاب، کتابی نوشتند و بالتبع، علیه ولایت فقیه هم قلم زدند. از جمله کسانی که در رد شهید جاوید کتاب نوشت آقای اشتهاردی بود. ایشان نوشت که هدف انبیا حکومت نبوده است، بلکه تبلیغ دین بوده است؛ ولی بعدها اعلامیه داد و نظر خلاف آن را اظهار کرد.» (ص۳۵۹) راوی معتقد است «قضیهی شهید جاوید و بحثهای اطراف آن تا چند سال جو را آلوده ساخت. ساواک از داغ کردن بحث شهید جاوید نه فقط از راه ایجاد اختلاف سود میبرد، بلکه از این طریق میخواست اطرافیان امام را هم هتک کند.» (ص۳۶۳) در ادامه به خوشبینی روحانیت به سازمان مجاهدین خلق و کمک به آنان اشاره شده (ص۳۶۳)؛ هرچند «مرحوم امام مجاهدین را هیچ وقت به طور صریح تأیید نکرد.» (ص۳۶۵). تغییر موضع مجاهدین در سال ۱۳۵۴ نیز باعث قطع ارتباط میان روحانیت با آنان شد؛ چه در زندان که «زندانیان مسلمان در زندان قصر، سفرهشان را جدا کردند و با مجاهدین همسفره نشدند. در زندان اوین هم مطلبی مبنی بر نجس بودن مارکسیستها نوشتیم و گفتیم که ما با آنها رابطهای نداریم.» (ص۳۶۶). در ادامه به حسینیهی ارشاد و اختلافات آقایان مطهری و شریعتی اشاره شده است؛ «به تدریج آقای مطهری احساس کرده بود که نوع بحثهای آقای شریعتی موجب انحراف میشود.» (ص۳۶۹) راوی میگوید امام «برای اظهارنظر دربارهی دکتر شریعتی احتیاط میکرد»؛ و در جواب نامهای که درباره دکتر شریعتی به امام نوشته شده بود پاسخ داده بود که «من بنای مداخله ندارم و از اختلافاتی که وجود دارد، متأسفم.» (ص۳۷۴).
«قضیهی شهید جاوید و بحثهای اطراف آن تا چند سال جو را آلوده ساخت. ساواک از داغ کردن بحث شهید جاوید نه فقط از راه ایجاد اختلاف سود میبرد، بلکه از این طریق میخواست اطرافیان امام را هم هتک کند.»
کتاب مذکور میتواند برای علاقمندان به تاریخ حوزه علمیه قم، انقلاب اسلامی و ایران معاصر روایتهای دست اول و جذابی ارائه کند؛ هرچند جای خالی خاطرات سالهای پس از پیروزی انقلاب در آن به چشم میخورد.