اشاره
شیخ محمدتقی شوشتری، (۱۲۸۱-۱۳۷۴ش) معروف به علامه شوشتری و علامه تُستَری از رجالیان شیعه در قرن چهاردهم شمسی است. شوشتری در حوزههای علمیه ایران، نجف و کربلا تحصیل کرد. وی در مخالفت با کشف حجاب به عتبات مهاجرت کرد و پس از سپری شدن حکومت رضاشاه به شوشتر بازگشت و به تدریس و تحقیق مشغول شد. او کتابخانه شخصی خود را وقف آستان قدس رضوی کرد. آثار بسیاری همچون قاموس الرجال، قضاء امیرالمومنین علی بن ابیطالب، بهجالصباغه، الاخبار الدخیله و رساله فی تواریخ النبی و الآل از او بر جای مانده است.

در جلسه گذشته راجع به کتاب بهج الصباغه کـم صـحبت شـد. فرمودید از چه تاریخی مشغول تألیف آن شدید؟
در مقدمه جلد اول کتاب مطالب زیادی نوشتهام راجع بـه امـتیازات آن، راجع به شرح ابن ابی الحدید و شرح ابن میثم و دیگر شروح. تـنظیم آن در شـوشتر شـده و در عتبات نبوده. در مقدمه آن، از جمله نوشتهام میگویند هر که در کتابهای رجال از او یاد نشده، مجهول است، در صـورتی کـه ایـن غلط است. اگر کسی را اسم نبرند، آن مهمل است و خبر مهمل، مطعون فـیه نـیست و به آن عمل میشود. و اگر گفتند مجهول، خودش طعن است. کتبی که در رجال نوشتهاند، هر کدام یـک مـوضوعی دارد. مثلا خلاصه علامه یک موضوعی دارد یعنی فقط ممدوح و مقدوح را مینویسد و اگر خـارج از ایـنها باشد، نمینویسد. ولی ابن داوود ممدوح را در اول مینویسد. مهمل را هـم در اول مـینویسد و مـطعون فیه را در جز دومش مینویسد. این است کـه ایـنها هر کدام سبکی داشتهاند و بعضی از متأخرین متوجه نیستند که کتب رجال کدامشان درسـت اسـت یا درست نیست. نجاشی چطور؟ فهرست شـیخ چطور؟ رجال شـیخ چطور؟ منظور این کـه هـم در مـقدمه بهج الصباغه مطالب زیادی هست و هـم در مـقدمه قاموس الرجال. این است که آقای حاج آقا موسی شبیری زنجانی مـیگفت کـه چند مرتبه این مقدمه را خواندهام و هـر بار که میخواندم، مـیدیدم مـطالب تازهای دارد.
اسـم شیخ آمد، به یادم آمد، مثل اینکه برای هزاره شیخ طوسی هم مـطلب مـفصلی مرقوم فرمودهاید، چاپ شد یـا نشد؟
بله چاپ شـده و مـن نوشتهام که اگرچـه شـیخ زحمتهای زیادی کشیده، ولی در اثر اینکه میخواسته همه اخبار را نقل بکند و جواب بدهد، همه طـور حـدیثی را نقل کرده ولی کافی میگوید: «یا اخـی سـئلت تألیف کـتاب یـشتمل عـلی اخبار الصحیحه»(ای برادر درخـواست کردی کتابی که شامل اخبار صحیحه باشد، تألیف کنم) آن وقت میگوید که اخبار صحیحه قـطعی، خـیلی کم داریم ولی من سعی میکنم اخـباری کـه بـه نـظر خـودم درست است، آنـها را نـقل کنم، اخباری که متواتر باشد و قطعی. صاحب من لا یحضر میگوید که من خیلی کتاب نوشتهام کـتابهای دیـگر را روایـت کردهام و در من لا یحضر روایتی نقل نکردهام، مـگر ایـنکه بـه آن عـمل مـیکردم و بـه آن فتوا میدهم و اعتقاد دارم. ولی شیخ طوسی چون دیده است به اختلاف اخبار شیعه اشکال میگیرند، آمده تهذیب را نوشته و هر چه خبر بوده، صحیح و ضعیف را آورده و بین اخبار جمع کـرده است. گر چه شیخ کلینی هم ـ که سعی داشته اخبار صحیحه را بیاورد ـ گاهی خبر غیر صحیح را هم آورده و همینطور شیخ صدوق، خبری که به عقیده او صحیح بوده، آورده است ولی شیخ طـوسی خـوب و بد نگرده، همه را نقل کرده و متأخرین هم متوجه نیستند، تمام اخباری که شیخ نقل کرده، فکر میکنند مورد قبول او است و خود صحت سند تنها هم مناط نیست. خیلی اخـبار صـحیح السند هم شاذ است، چون اصل، عمل اصحاب و قدماست. اگر آنها عمل کردهاند ـ ولو ضعیف باشد ـ صحیح است و حجت است و اگر نه ـ گر چـه بـه اصطلاح جدید صحیح السند بـاشد و هـمه رجال از اول تا آخر به آن ثقه، ثقه، ثقه گفته باشند ـ اما اگر معمول به نباشد، هیچ اعتبار ندارد. این اسباب خلطی شده و متأخرین متوجه نـیستند. آقـای سید محمد جزایری، کـه الآن تـهران است، کتابشناسی است که کتابهای بینظیری پیدا میکند ـ او میگفت که در پاسخ به سؤالهای هزاره شیخ طوسی، خیلی جواب نوشتهاند. ولی نوعا مطالب همدیگر را گفتهاند و تقلیدی بوده. فقط مطلبی که استفاده مـیشود، هـمین مطلب تازهای است که شما نوشتهاید.
این کتاب الاوائل که آقای دکتر ـ آقازاده ـ چاپ کردهاند، یک کار تفننی بوده و به مرور جمع کردهاید یا مستقلا مـشغول آن بودهاید؟
بـه مرور جمع کردم و حالا هم چاپ شده، البته اشتباهاتی هم دارد که در حال رفع است.
از کتابهای اوائل دیگران هم که نوشته شده در این کتاب اسـتفاده شده؟
من اول این کتاب متذکر شدهام که اگر از کسی چیزی نقل کردهام، منقول عنه را گفتهام.
ظاهرا شما سه کتاب اربعین دارید و یکی از آنها چاپ شده، درست است؟
سـه یـا چهار اربعین نوشته بودم ولی آنها را خلاصه کردم و آخری را انتخاب کردم و از بقیه منصرف شدم.
شما آقا به عربی هم شـعر گفتهاید؟
عرض میکنم که سابق در جوانی اشعاری داشتهام.
آیا آن اشعار را در این کتاب کشکول که به نام البدائع در حال چاپ و نشر است آوردهاند؟
نه. امـا بـه مـناسبت، شاید آمده باشد اشعاری هـم کـه بـه فارسی گفتهام، گاهی در همان البدائع آمده است. بچه که بودیم گاهی با عموزادهام ـ شیخ محمد بـاقر نـیرومند ـ مـشاعره میکردیم گاهی هم دعوا میکردم و بر روی دیوار عـلیه هـمدیگر مینوشتیم. یکبار ـ یادم میآید ـ شعری روی دیوار نوشته بودم، پدرش مرا دید با تغیّر گفت: چرا برای پسرم شعر نوشتهای؟!
کیهان فـرهنگی: البـدائع هـم ظاهرا باید دو سه جلد بشود. یکی از تألیفات شما، کتاب آیات بینات درباره خواب اسـت. خـیلی مـناسب است که اگر خوابی از آن کتاب به خاطر داشته باشید، نقل کـنید.
عرض کنم مرحوم جدمان – حاج شیخ جعفر شوشتری – قضیه کربلا را به خواب دیده بود و مـیفرمود:«وقـتی کـه تحصیل علوم در نجف اشرف را تمام کردم، به شهر خود برگشتم و به ادای وظـیفه خـود، یـعنی هدایت مردم مشغول شدم. آن وقتها خیلی با روایات وعظ و مرثیه آشنا نبودم، در ماه رمـضان و جـمعهها و ایـام عاشورا تنها از روی تفسیر صافی روایاتی نقل میکردم و قادر به روضهخوانی و مرثیهسرائی نبودم. تا ایـنکه یـک سال گذشت و ماه محرم نزدیک شد. با خود گفتم: تا کی باید بـا تـکیه بـر صفحات کتاب ارشاد و تبلیغ کنم و در منابر کتاب را از خودم جدا نکنم؟ در فکر چارهای برای استقلال در مـطالب مـنبر و خطابه بودم که از این فکر خسته شدم، و به خواب رفتم …در خواب دیدم، گـویا روزهـایی اسـت که کاروان امام حسین ع به کربلا آمده، و من هم آنجا هستم، خیمهای برپا شده و در بـرابر آن لشـکر دشمن صف کشیده، و به خیمه امام ع رفتم و به حضرت سلام کردم. امـام ع مـرا بـه اسم صدا کردند و در حالیکه به من اشاره میکردند، به حبیب بن مظاهر فرمودند: «این شـخص مـیهمان مـاست، آب که در بساطمان نیست، ولی قدری آرد و روغن داریم، بلند شو و غذایی برای او درسـت کـن. حبیب بلند شد و غذایی فراهم کرد و برای من آورد و در کنا آن هم قاشقی برای استفاده گذاشت. مـن چـند لقمه کوچک از آن خوردم. . . و از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم، دیدم که نـکات دقـیق و ظریفی در مصائب و مراثی میدانم، و بطور بیسابقهای بـه کـنایات و زوایـات لطیف آثار آشنا شدهام تا اینکه مـاه رمـضان رسید و من در مقام وعظ و خطابه به مقام بلندی رسیدم.»خودم هم ۳۰ ـ ۴۰ سال قـبل خـوابی دیدهام، اما حالا آن را فراموش کـردهام. ولی یـکی از رفقا هـست کـه مـیگوید که خوابت را به فلان کس گـفتهای و او بـرایم نقل کرده. حالا میخواهم از آن شخص بخواهم که آن خواب را ـ که به یـاد دارد ـ بـرایم بگوید. آخر بودهاند اشخاصی که چـیزی را به کسی گفتهاند امـا خـودشان فراموش کردهاند.
دکتر محمد علی شیخ (فرزند علامه شوشتری) :یک وقتی فرمودید که سوره «هل اتی»را که قرائت میکردید، کسی تذکری بـه شـما داده …
بله، عرض کـنم کـه بـنده در سابق مقید بـودم کـه فقط روزهای دوشنبه و پنـجشنبه ـ در رکـعت اول نماز، سوره «هل اتی» و در رکعت دوم، سوره «هل اتیک» خوانده شود. در نماز عشا «سبح» و در هـمه نـمازها «یسبح» خوانده شود. صبح و ظهر جـمعه، سـوره «جمعه» و «مـنافقین» هـر دو خـوانده شود. شیخضیخ صدوق گـفته است که اگر فراموش شد، مستحب است نماز اعاده گردد. حالا هم هر روز صبح «هـل اتـی» را میخوانم و اگر پنجشنبه و جمعه باشد، «هـل اتـیک»را هـم مـیخوانم و گـر نه، در رکعت دوم، «و العـصر» را مـیخوانم. بله، دو سه سال قبل داشتم این آیه را از سوره «هل اتی» میخواندم: و «من اللیل فاسجد له و سـبحه لیـلا طـویلا». یک روز یک کسی ـ که تا آن وقت هـیچ گـاه او را نـدیده بـودم، یـک لبـاس مخصوصی هم به تن داشت ـ بعد از سلام نماز صبح آمد و گفت: «سبحه لیلا طویلا» یعنی چه؟ بنده هم یک قدری فکر کردم و گفتم: در لیلا طویلا، طویل صفت است، یـعنی در لیل طویل تسبیح کن خدا را، فکری کردم و گفتم: ولی نه، این اینطور نیست این طویلا. مفعول مطلق است. لیلا مفعول فیه است. طویلا مفعول مطلق است و موصوفش محذوف است باید ایـن طـور باشد. «و سبحه فی اللیل تسبیحا طویلا» بعد گفتم: یک لیل طویل هم داریم که شب یلدا است. گفتند: بله ولی مقصود آن نیست: گفتم: درست فرمایید. بعد رفتند، من پیـش خـودم گفتم این آقا که بود که اینقدر دقت نظر داشت. گفتم کاش یک بار دیگر ایشان را میدیدم، و حدس زدم که حضرت بودهاند و خـواستهاند کـه من متنبه بشوم. ولی هیچ وقـت دیـگر ایشان را ندیدم.
از حضرت عالی اجازه نقل حدیث و روایت که زیاد گرفتهاند، اما خود شما هم از کسی اجازهای دارید؟
از حـاج شـیخ آقا بزرگ تهرانی.
در دسترس است؟
دم دست نیست. پیدا کردنش مشکل است. حتی پیدا کردن یک کتاب الآن برایم مشکل است بخصوص بالا را که نگاه میکنم، چشمهایم بـه هـم میخورد.
شاید بیمناسبت نباشد که از خاطرات دوران جوانی هم ـ بجز آنچه که مربوط به درس و بحث میشود ـ مطالبی بفرمایید، تا آنجا که ما شنیدهایم، مطالب شنیدنی در آن زمینهها هم کم نـیست.
معمولا اهل علم قصههایی نقل میکنند از دوران زندگیشان. چون اهل علم وضعشان همیشه خوب بوده، اما مـسائل و مشکلاتی هم داشتهاند. مرحوم شهید ثانی هم یک جایی که حـدیث نـقل مـیکنند که فقط باید به خدا امیدوار بود. خداوند قسم خورده است که اگر به غیر او امیدوار بـاشند، امـید را قطع میکند؛ بله گرفتاریها و مشکلات داشتهاند. بنده هم در منامات نوشتهام … مـیگویند یـک وقـتی فرزدق شاعر گفته است که به من اشعر شعرای عرب میگویند، ولی پیش آمده مواقعی کـه اگر دندانم را بخواهم بکنم، آسانتر است از اینکه شعری بگویم!در خطبههای حضرت امیر المـؤمنین هم هست که «لا یـمهله النـطق اذا اتسع» گاهی نطق انسان را مهلت نمیدهد.گاهی هم به عکس، انسان میخواهد چیزی بگوید، ولی نمیتواند. فقط مـعصومین هستند که برایشان هیچ فرقی نمیکند.
دکتر محمد علی شیخ (فرزند علامه شوشتری) : خیلی کوچک بودم که از زبان خود شما شنیدم که به طور قاچاق از خرمشهر به عتبات میرفتید که تعقیبمان کردند.
بـله. عـرض میکنم که وقتی اینجا بیحجابی شروع شد، آن موقع ما از اینجا حرکت کردیم، رفتیم به خرمشهر و از میان نخلها و نهرها میرفتیم که یک کسی آمد جلو و ایست داد. آن کسی که ما را میبرد، افـتاد بـه زمین و تعقیب کننده شروع به تیراندازی کرد. بعد که آمد جلو، به او گفتم، ببین ما با بچهها و خانواده اگر بخواهیم برگردیم، این بچهها صدمه میخورند و … گفت: نه آقا ! مـن کـاری به شما ندارم. اما آن پدر سوخته که میخواست شما را ببرد، میخواست به من چیزی ندهد!شما بفرمایید، قضایای زیادی دارم ولی حالا به خاطرم نیست.
دکتر محمد علی شیخ: راجع به شـناگری در رودخـانه کـارون هم بفرمایید.
حاج شیخ: بـله، آنـها وقـتها میرفتیم کنار رودخانه. یکبار یکی از رفقا با ما بود که اسباب چای هم آورده بود. گذاشت زمین و نشست و من هم از این طـرف کـارون رفـتم زیر آب و از آن طرف بیرون آمدم. وقتی بیرون آمـدم، دیـدم که رفیق ما سراسیمه و دستپاچه شده، به هم که رسیدیم، گفت: من فکر کردم که تو غرق شدی بـا خـود گـفتم: حالا بروم جواب مردم را چه بدهم؟
دکتر محمد علی شیخ: هـر روز هم مثل اینکه بعد از نماز صبح میرفتید؟
بله، صبح میرفتم. عصر هم میرفتم. حتی یک شخصی در اهـواز مـیگفت از مـن پرسیدند فلانی ـ یعنی من ـ الآن کجاست با او کاری داریم. من هم گـفتم کـه کنار رودخانه است!خانواده هم میگفتند که تو آنجا باید منزلی بسازی!
دکتر محمد علی شیخ:عـرض رودخـانه کارون هم آن موقع خیلی بیشتر از حالا بود. حتی در آن کشتیرانی هم میشد. کـم شـدن آب ـ شـاید به علت سدهایی است که زدهاند ـ آن زمان شوشتر لولهکشی هم نبود. کم آبی کـه بـود، خـود ایشان ظرف بر میداشتند، من هم یک ظرف کوچکتر، میرفتیم که آب بیاوریم.
هـر روز که میرفتم شنا، دو مشربه بزرگ آب زیر عبا با خودم میبردم، پر میکردم و اجازه نامه علامه شوشتری از حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی میآوردم. یک سـقایی هـم بود با مشک آب میآورد، اگر به او حرفی میزدی که مثلا چرا دیـر آمـدهای یـا زود آمدهای؟ آب را روی زمین میریخت و میرفت!آن پنج شش سالی هم که در عتبات بودیم، کفران نعمت زیاد میشد. در مـساجد و سـایر جاها نان و چیزهای دیگر میریختند. من هم گاهی از آن نانها به منزل مـیبردم و نـان نـمیخریدم و با پول نان کتاب میخریدم.
یعنی نان نمیخریدید که بتوانید در عوض کـتاب بخرید؟
بله، خوب نان نعمت خداست.
آن چند سال در عـتبات بـا چه کسانی مأنوس بودید؟ درس کسی که تشریف نمیبردید مباحثهای هم با کسی نداشتید؟
نخیر نداشتم. مـشغول هـمین کار رجال بودم.

حاج آقا از مرحوم پدرتان مطلب زیادی نـفرمودید، بـا اینکه ایشان ضمن اینکه واحد مکانت بـالای عـلمی و روحـانی بودند، بشدت سیاسی و درگیر با رژیم هـم بـودهاند، بجاست مطلب بیشتری از ایشان گفته شود.
بله ایشان خیلی متهور بود. در منبر هم خـیلی مـقید بود مبادا کسی حرف غلط و نـادرستی بـزند یـا بـرای سـینهزنی در مسجد افراد کـم بـاشند. یک شب آمدند و گفتند دیگر امشب کسی پای منبر برای سینهزنی نیست. چون یک کسی بود بـه اسـم سـید عبد الله که از طرف کنسول انگلیس کارگزار و مـسئول امـور قـضایی بـود و مـردم را تـهدید میکرد که در مسجد ایشان حاضر نشوند و آن شب نگذاشته بود کسی بیاید مسجد سینهزنی کند، لذا ایشان علنا سید عبد الله را نفرین کرد. بعد سید عبد الله را ترور کردند و کشتند. پدرم کـه از مسجد بیرون میآمد، کنسول انگلیس راه را بر او میبندد و میگوید: سید عبد الله را تو ترور کردی و کشتی!من شما را میکشم!بعد ایشان میگویند که ثابت بکن که من کشتم بعد مرا بـکش. او مـیگوید: پس بالای منبر هم به او بد نگفتهای؟ . مرحوم پدرم میگوید: من حالم اینطور است عصبانی مزاحم من با برادرانم هـم ایـنطورم … البته کنسول نتوانست به ایشان آزاری برساند. این قضیه هم مربوط به زمان کاپیتولاسیون میشود که کاگزار قضایی در شوشتر از طرف انگلیسیها تعیین میشد.
خـیلی سپاسگزار و ممنون هستیم از اینکه با این ضعف و نقاهت ، وقتتان را در اخـتیار ما گذاشتید.
خداوند ان شا اللّه حسن عاقبت بدهد.
***
منبع:: نشریه کیهان فرهنگی، سال دوم، فروردین ۱۳۶۴.
[مطلب حاضر از سوی دفتر تاریخ شفاهی حوزه ویرایش شده است.]