اشاره
این سؤال و جواب در اواخر پایـیز ۱۳۳۳ پس از تـصویب لایـحه قرارداد کنسرسیوم نفت در مجلس هـجدهم و در سـال دوم نـخست وزیری زاهدی انجام شده است. در ذیل صفحه اول که حاوی سؤالات است نام سؤالکننده، «شمس ابهری» قید شده ولی با دستخط آیـتاللّه کـاشانی اضـافه شده است: امضا محفوظ. ظاهراً مقصود آن بوده کـه در صـورت انتشار، به نام فرد سؤالکننده تصریح نشود.

***
[متن سؤالات ارائه شده]:
حضرت آیتاللّه العظمی کاشانی[،] چون دربـاره روابـط آن حـضرت با جناب آقای دکتر مصدق شایعاتی در اذهان میباشد استدعا دارم برای روشنگری سئوالات زیر جـواب مـرقوم فرمایید:
۱- علت مخالف حضرت آیتاللّه با دکتر مصدق بعد از آن همه تأیید و موافقت و پشـتیبانی چـیست و عـلت اینکه با اختیارات شش ماهه اول مخالفت نکرده و بعد با یکساله مخالفت فرمودید چه میباشد[؟[
۲- حضرت آیـتاللّه روی چـه اصلی سپهبد زاهدی را در زمان ریاست مجلس در مجلس برای تحصن قبول فرمودید آیـا مـوافق بـا روی کارآمدن ایشان بودید یا خیر؟ و آیا با حلّ نفت به این طریق موافقید[؟[
۳- با وکالت آقای حـاج سـید مـصطفی [کاشانی] و همچنین نطق رادیویی ایشان موافق بودهاید یا خیر؟
امضاء محفوظ
شمس ابهری
]مـتن پاسـخهای آیتاللّه کاشانی:[
بسم اللّه الرحمن الرحیم
پاسخ سؤال اول
پیشرفت سریع و روزافزون دنـیا بـه سوی ترقی و تکامل از یک طرف[،] بیچارگی و استعمارزدگی ملتهای عقبافتاده کـه اکـثرا تحت لوای مقدس اسلام نیز میباشند از طرف دیـگر[،] مـرا بـر آن داشت که از اوان زندگی طریقی غیر از آنچه دیـگران انـتخاب کردهاند برگزینم. و به خاطر نیل به یک هدف مقدسی از همه چیز[،] پول، مال[،] جـاه و مـقام دست کشیدم و برای تجدید مـجد و عـظمت ملتهای مـسلمان در راهـی کـه جد بزرگوارم حسین ابن علی عـلیهم السـلام قدم نهاده بود پای گذاشتم و بزرگترین سرمایه زندگی یعنی نقد جان در کـف نـهادم و در راه خدا به همه چیز پشت پا زدم و مـبارزه و جهادی عظیم و انقطاعنـاپذیری را شـروع کردم. من میدانستم تا اعـمال اجـنبی و سیاستهای استعماری خارجی میان مسلمانان حاکم است و برای پیشرفت مقاصد پلید خود هـمه چـیز مسلمانها را ملعبه اغراض قرار داده فـساد و تـباهی را در مـیان مردم رایج [میکنند و] تـخم نـفاق و شقاق را افشانده مردم را نـسبت بـه معتقدات متین مذهبی متزلزل نموده و حکومت قرآن را مضمحل میکند[،] هیچ امر اصلاحی در میان جـامعه امـکانپذیر نیست. برای بهبود وضع مـسلمین بـاید علت ایـن خـرابیها را جـستجو کرد آنگاه به قـطع ریشه آن شجره فساد اقدام نمود.
بر هیچکس هم پوشیده نیست که دولت حیال و مکار انگلیس بـیش از هـر دولتی در امور ممالک اسلامی دخالت کرده و مـیکند و بـالخصوص در کـشور مـا ایـران[،] سلسلهجنبان جـه اعـمال فجیع و جابرانهای بوده است. من که مبارزات خود را در سنین جوانی علیه سیاستهای استعماری بیگانه در بینالنـهرین آغـاز کـرده و مسبب عصیانها و انقلابات عدیدهای علیه انگلستان بـودم کـه هـمه ضـبط و ثـبت تـاریخ است از بدو ورود به ایران آرام ننشسته هر وقت فرصت دست میداد ضربت مهلکی به این سیاست مرموز وارد میساختم. در این راه متحمل چه مصائب و متاعب و خساراتی شدم خدا میداند، سه مـرتبه مرا تبعید و دور از شهر و کشورم نگه داشتند و آنقدر شکنجه دادند که بارها مرگ را به چشم دیدم معذالک هروقت توفیق به استخلاص مییافتم از گذشته بسی آمادهتر و مصممتر و خصمانهتر به مبارزه میپرداختم. در این مـدت آمـدورفت کابینه و دولتها جز اوایل حکومت آقای دکتر مصدق با هیچیک نه تنها موافق نبودم بلکه مبارزه کردم[،] مبارزه با حکومتهای قوام و ساعد و رزم آرا و هژیر را همه ملت ایران به خـاطر دارنـد که با چه فداکاریها و جانبازیهایی موفق به عقیم نهادن نقشههای این دولتها شدیم. بعد از اینکه جادهها هموار شد و کمکم طبقات از هم جدا و پراکـنده ایـران گرد هم جمع شدند و نـیرو و قـدرتی عظیم و ملی کسب کردیم موفق شدیم که دوره شانزدهم چند وکیل مبرز به مجلس بفرستیم و بعد از مبارزه و نابودی رزمآراء با اعلام ملی کردن صنایع نفت سـراسری ایـران موفقیت و پیروزی بزرگی کـسب کـردیم. در طول این مبارزات هرکس عقیده مرا دنبال میکرد مورد پشتیبانی من قرار میگرفت. آقای دکتر مصدق که سوابق گذشته زندگی سیاسیشان نقطه ابهامی نداشت و حاکی از آزادی خواهی و وطنپرستی و ملت دوستی بـود در ایـن راه با ما هم قدم بودند و چون ایشان را شایسته دیدیم با تبعیتی که مجلس از افکار مردم میکرد موفق شدیم ایشان را به کرسی ریاستوزرائی بنشانیم. نهتنها دکتر مصدق بلکه هرکس غـیر از ایـشان در ادامه راه مـا مؤثر میبود و از تز ملی شدن نفت و خلع ید از اجنبی حمایت میکرد من او را تا پای جان طرفدار بـودم.
آقای دکتر مصدق هم چون در این راه قدم برمیداشت اولین دولتی بـود کـه در تـاریخ زندگی من مورد حمایتم قرار گفت و با ایشان و پشتیبانی مردم به پیروزیهای پیدرپی نایل میگردیدیم. تا اینکه بـعد از یـک سال حکومت ایشان[،] اجنبی خواست با سقوط دولت ایشان مبارزه ما را تخطئه کند. آن روزهـا بـرای مـلت ایران فراموششدنی نیست. آن روز روزی بود که قوام را سرکار آوردند من در مقابل تمام مخبرین و خبرگزاریهای خـارجی اعلام کردم که برای رفع شر اجنبی و استقرار مجدد حکومت دکتر مصدق[،] کـفن پوشیده برای مبارزه بـه مـیدان بهارستان خواهم رفت. بحمد اللّه در مقابل استقامت و پایداری ما حریف تاب مقاومت نیاورد و زودتر از آنچه تصور میشد دشمن به زانو درآمد. و اگر آن همه ایستادگی و جانبازی من نبود از کجا معلوم بود که آقـای دکتر مصدق دوباره به مسند ریاست بنشیند و اگر اتفاق و اتحاد نبود در همان سیام تیرماه دولت ایشان رفته [بود] و اینجانب با وجود اینکه قوامالسلطنه پیغام فرستاده بود که تعیین وزرای کابینه خود را موکول بـه نـظر شما میکنم[،] از این همه قدرت و حشمت چشم پوشیدم و مصرا برای استقرار دوباره حکومت دکتر مصدق جان خود را به خطر انداختم زیرا قوام بعدا با وجود داشتن عنوان نمایندگی مردم بـه خـط خویش حکم تبعید مرا صادر کرده بود[،] با علم به خطر دست از مبارزه نکشیدم تا بعون اللّه و همت مردم حکومت پوشالیاش را ساقط کردم.

این فداکاری و جانبازی نه تنها در خصوص سـیام تـیر بود بلکه قبل از آن هم برای تأیید و تقویت دکتر مصدق سه مرتبه اعلان تعطیل عمومی دادم که در سراسر ایران مردم تعطیل کردند و به تلگرافات حضوری و عادی و تلفنها مبادرت کردند و در مـقابل انـظار خـارجی به تظاهرات عمیق میپرداختند و هـر وقـتی احـساس میکردم که عمال بیگانه مشغول تحریک هستند مردم را به میتینگ و تظاهرات دعوت مینمودم و به وسیله خطبا و ناطقین و نمایندگان مردم[،] چندین ده هـزار نـفر از مردم را ارشاد و به حقایق آشنا میکردند. من بـه نـوشتن این بدیهیات مجبور نیستم زیرا هنوز ملت و نسل حاضر وجود دارد و هنوز آثار آن تظاهرات نمایان و در گوشها صدای گفتار ما طـنینانـداز اسـت. من در انجام این امور چه زحماتی کشیدم کسی نمیداند زیـرا اکثر مردم هنوز راه را از چاه تشخیص نمیدادند. برای تعطیل بازار عدهای از روسای اصناف میگفتند مصدق ریش میتراشد و دست مـلکه را بـوسیده نـماز نمیخواند لایق پشتیبانی ما و شما که اعظم طبقه روحانی مردم هـستید نـیست و اصولا با دخول عالم در سیاست مخالفت داشتند تا اینکه آنها را وادار کردم که در امور مملکت خود دخـالت کـنند[،] خـیلی زحمتها کشیدم زیرا آنها دخالت در سیاست را جایز نمیدانستند[،] با یکچنین مـردمی و بـا دسـت خالی فقط به استعانت از خداوند به یک نهضت عظیم دست زدیم گرچه انجام ایـن امـور و تـشکیل میتینگها و مجالس و نشر مطبوعات برای تقویت نهضت محتاج مخارج و پول بود ولی هیچیک از افراد مـردم مـرا در این راه یاری نکردند و با مشقت و قرض و وام[،] کارها را رو به راه مینمودم[،] کسی به مـن پولی نـداده و دسـتمزدی برایم نفرستاده که امروز مرا مورد انتقاد یا سئوال و جواب قرار دهد[،] من هـرچه کـردم و میکنم فقط فی سبیل اللّه و برای نجات مردم است.
آن روزها که دکتر مصدق بـه خـارج ایـران برای حضور در دادگاههای بینالمللی رفته بود و مخصوصا مصادف با ایام سوگواری و یا ماه مبارک رمـضان و ایـام عبادت بود[،] مردم را در تأیید او تشویق میکردم و برای سلامت و موفقیتش ختمها میگرفتم و دعـاها مـیکردم و اعـلامیه دادم در هردو سفر از رفتن تا برگشتن او دعا کنند و مردم را وادار [به] استقبال در هر دو دفعه نمودم.
ولی در خصوص عـلت مـخالفت مـن با دکتر مصدق باید متوجه بود که تنها ملاک موافقت و مخالفت مـن بـا اشخاص بستگی به اعمال و رفتار آنها دارد. من همیشه دکتر مصدق را در مبارزه یاری میکردم ولی از آن روز که تشخیص دادم راهـی کـه دکتر مصدق میپیماید بسیار خطرناک و بالاخره منجر به روی کارآمدن حکومت کمونیستی یـا پیـدایش یک وضع خفقانآور و دیکتاتوری شدید خواهد شـد فـقط از عـواقب وخیم بعضی از اعمالشان ایشان را گوشزد کردم. خـدایی کـه به اسرار نهانی هرکس واقف است شاهد ادعای من است که من آنـچه کـه از نظر شخصی از دکتر مصدق دیـدم نـادیده انگاشتم و بـرای نـیل بـه هدف از همه چیز خودم چشم پوشـیدم کـه مبادا خدای نخواسته نفاقی به وجود آید.

بعد از سی تیر متجاوز از هـزار تـلگراف تبریک و تشکر از اکناف و اطراف بلاد ایـران و حتی از شخصیتهای بزرگ مـلی و ضـد استعمار خارجی به من مـخابره شـد که هنوز موجود است و از فداکاری من قدردانی شده بود ولی هیچیک از آنها را اجازه پخـش از رادیـو ندادند. موقعی که من در بـیمارستان بـستری بـودم متجاوز از چند صـد تـلگراف مخابره شد و حتی از اکـثر بـلاد تقاضا کرده بودند موافقت کنم که هریک از دکترهای خارجی را میخواهم به تهران احضار کـنند و مـجالس دعا جهت اعاده سلامت من تـرتیب داده بودند کـه هـیچیک را کـسی خبردار نشد.
سرتیپ دفـتری را که شبانه به من اهانت کرد و با وضع ناهنجاری مرا به فلک الافلاک تبعید کـرد [دکتر مـصدق] سرکار آورد و هزار امثال اینها[،] همیشه مـن نـام ایـشان [-دکـتر مـصدق] را با تجلیل در خـطابهها و مـصاحبات و اعلامیههای خود میبردم ولی یک مرتبه نامی از من برده نشد. اینها چون در مقابل هدف من بسیار نـاچیز بـود بـه هیچ انگاشتم[.] بعد از رفتن به مکه و تـجلیلی کـه در کـشور سـعودی از مـن شـد محرمانه به سفیر ایران نامه نوشتند که به چه مناسبت در مقام احترام من برآمده است. بعد از اینکه دولتهای خارجی تجلیل و تکریم کردهاند؟ سفیر ایران نباید از من که بهعنوان ریـاست مجلس مملکتش را هم دارم دیدن کند!! بعد از مراجعت از بیتاللّه تصمیم گرفتم برای تجدید مجد و عظمت گذشته اسلام و به خاطر استحکام استقلال ایران تشکیل یک اتحادیه بزرگ اسلامی از زعمای قوم اسـلامی کـشورهای مختلف دست به کار به وجود آوردن یک کنگره اسلامی در ایران شدم[،] امید میرفت که بتوانیم به موفقیتی نایل شویم که موجب قدرتی شگرف در دنیا و افتخار مردم ایران و پیشرفت اسـلام بـشود. متأسفانه چون اسم دکتر مصدق در این جریان نبود از تشکیل آن ناراضی بودند و بالاخره آنقدر کوشیدند تا موفق به تشکیل آن هم نشدیم و در بعضی جراید شـایع کـردند که شخصیات اسلامی دعوت مـرا نـپذیرفتند در صورتی که مرا در انجام این امر مهم از همهجا تشویق و ترغیب میکردند. باز هم این کارشکنی بزرگ آقای دکتر مصدق را که فقط از جنبه خـودخواهی بـود نسبت به خود تـحمل کـردم[،] در خیلی امور با من اختلاف داشتند ولی من[،] چون مشغول مبارزه با خارجی بودیم[،] به هیچ انگاشتم[.]
ولی در خصوص عـلت مـخالفت مـن با دکتر مصدق باید متوجه بود که تنها ملاک موافقت و مخالفت مـن بـا اشخاص بستگی به اعمال و رفتار آنها دارد. من همیشه دکتر مصدق را در مبارزه یاری میکردم ولی از آن روز که تشخیص دادم راهـی کـه دکتر مصدق میپیماید بسیار خطرناک و بالاخره منجر به روی کارآمدن حکومت کمونیستی یـا پیـدایش یک وضع خفقانآور و دیکتاتوری شدید خواهد شـد فـقط از عـواقب وخیم بعضی از اعمالشان ایشان را گوشزد کردم. خـدایی کـه به اسرار نهانی هرکس واقف است شاهد ادعای من است که من آنـچه کـه از نظر شخصی از دکتر مصدق دیـدم نـادیده انگاشتم و بـرای نـیل بـه هدف از همه چیز خودم چشم پوشـیدم کـه مبادا خدای نخواسته نفاقی به وجود آید.
در انتخابات دوره هفدهم به کرات به ایشان گفتم که در حکومت شما دیگر نوکران اجنبی نـباید از صـندوق بیرون آیند. باید دست ایشان را قطع کرد[،] ما که در خشکانیدن شجره استعماری میکوشیم باید مظاهر پلید او را هم نابود کنیم. اگر قرار شود باز هم اینها بر ما مسلط باشند چـه فـایده[ای] دارد پس نهضت یـعنی چه[؟] معذالک ایشان نشنیدند و همانطور که مشاهده کردید عده[ای] از خادمین استعمار به مجلسی که در زمان دکتر مصدق تشکیل شـده بود راه یافتند[،] در انتخابات اینها را یاری نمودند. در خصوص وضع اقتصادی مـردم و طـرز حـکومت ایشان و انتصابات بیجا با دکتر مصدق گفتگوها داشتیم. ایشان در دادگاههای بینالمللی مدارکی ارائه دادند که انگلستان بـه وسـیله اشخاصی که نام بردند در امور داخلی ایران علنا دخالت کردهاند و مؤثر هم افـتاد[،] ولی بـعد از مـراجعت همین اشخاص را در رأس حساسترین مشاغل قرار دادند آیا دنیا به این اعمال ما نمیخندد[؟]
اینها و هزارها امثال ایـنها اختلافنظرهایی بود که ما با یکدیگر داشتیم و چون باز هم امیدوار بودم کـه بتوانم در مبارزه خارجی از وجـودشان اسـتفاده کنم لب نگشودم و اظهار دلتنگی نکردم. اما لایحه اختیارات شش ماه، من آن وقت برای استراحت به لواسان رفته بودم در غیاب من در یک جلسه خصوصی لایحه اختیارات را تقدیم و فورا تقاضای جلسه علنی نـموده و اختیارات شش ماهه را به تصویب میرساند.پس از مراجعت من چون کار از کار گذشته بود علاوه بر اینکه من مسئولیت ریاست [جلسه] مجلس را نداشتم مخالفت بعد از اینکه از تصویب گذشته کاری بیثمر و موجب فتنه و آشـوب بـود لذا مخالفت نکردم. بعد از مدتی که جهت معالجه به بیمارستان رفته بودم مشاهده کردم قانونی جهت انتخابات طبق [لایحه] اختیارات تنظیم کرده که با افزایش عده منتخبین و قلّت عده مجلس هفدهم برای ایـنکه انـتخابات نیمهانجام بود و به حد نصاب قانونی با قانون جدید جهت تشکیل جلسه نمیرسید خودبهخود مجلس تعطیل میشد. عدهای از وکلا طرحی تنظیم کردند که قانون اختیارات دکتر مصدق نـتواند مـجلس هفدهم را از کار بیندازد و این قانون شامل این مجلس نباشد.
بعد از تقدیم این طرح دکتر مصدق با نطق رادیویی خود این عده از نمایندگان را به لجن کشید و حرمتی برای ایشان بـاقی نـگذاشت!! و گـفت اینها از پشت به من خـنجر زدنـد بـرای چه [؟] کسی نمیداند؟
در این حیص و بیص باوجود اینکه از مدت اختیارات شش ماهه مدتی مانده بود [دکتر مصدق] تقاضای اختیارات یک ساله را به مجلس تقدیم کردند[،] بـا مـشوب نـمودن اذهان به وسیله نطق خود نمایندگان را مجبور بـه تـصویب این لایحه نمودند. من چون وظیفه بزرگی به عهده داشتم و حفظ و حراست قانون اساسی به گردنم بود و عنوان ریـاست مـجلس شـوری را داشتم و طبق گفتار قبلی ایشان در ادوار مختلفه مجلس و به استناد ایـنکه به کرات میگفتند وکیل حق توکیل وزرا ندارد. و در جزییترین امور به بهترین دولتها نمیتوان اختیاری داد و خود ایشان در مجلس چـهاردهم و مـجالس قـبل با این امر مخالفت کرده بودند و با اتکاء به مواد مـحکم و مـستدل قانون اساسی و گذشته از همه اینها برای اینکه سابقهای در مجلس نشود و در آینده دولتها نتواند از این عمل اسـتفاده کـنند و بـه استناد اینکه دکتر مصدق گرفته و به او اختیارت داده شده به ما هم بـدهید اگـر روزی مـجلسی هم پیدا شود که بتواند در مقابل قانون شکنی دولتها مقاومت نماید با بودن ایـن سـابقه بـد آن هم از طرف دکتر مصدق دهان همه بسته خواهد شد. این بود که صـراحتا [به] وسیله نـامهای ادای وظیفه کردم و عواقب سوء این عمل را به مجلس نوشتم و به شخص ایشان گـوشزد نـمودم و در ایـن راه جز سود ملت و رضای پروردگار نظری نداشتم خاصه اینکه ایشان از اختیارات شش ماهه اول هـم هـیچ قدم اصلاحی و امید بخش برای مردم برنداشته بودند. معذالک دکتر مصدق اصـرار و ابـرام در تـصویب آن نموده و اختیارات یک ساله هم از مجلس گذشت. اینها همه راههایی بود که دکتر مصدق یـکی بـعد از دیگری میپیمود و آن راههایی که به سر منزل مقصود ما را نرساند و ما را در وادی حـیرانی و سـرگردانی وحـشتناکی رهبری میکرد.

بعد از تصویب اختیارات یک ساله دکتر مصدق چون خود واقف به سوء عـمل خـود بـود واسطهها فرستاد که ما در دزاشیب شمیران یکدیگر را ملاقات کردیم و به اصطلاح اصـلاح روابـط فی ما بین شد ولی من باز هم عواقب خطرناک این اعمال را تذکر دادم و از ایشان خواستم تا جـبران و تـرمیم خرابی کنند ولی بعد از مراجعت از مجلس اصلاح[،] عده[ای] افراد مأموریت یافتند که علیه مـن تـبلیغات سوئی بنمایند و جرایدی اجیر شدند که بـه مـن اهـانت نمایند. همه شما جراید نیروی سوم، شـورش[،] پرخـاش[،] صریر، حاجیبابا، توفیق، به سوی آینده، چلنگر و دهها امثال اینها را دیدهاید کـه در زمـان حکومت آقای دکتر مصدق چـه اهـانات و تهمتها و افـتراها بـه مـن زدند که در زمان هیچیک از بیشرمترین و بـی آزرمترین دولتهای سرسپرده اجنبی اتفاق نیفتاده بود[.] گرچه دکتر مصدق از روی خودخواهی مـیخواست شـخصیتی بالای دستش نباشد ولی مزدوران اجنبی بـیش از پیش ایشان را در اقداماتی عـلیه شـخصیت من یاری میکردند.
مصدق رئیـس دولت و حافظ جان و ناموس مردم و رئیس قوه مجریه بود اگر نظر سوئی نداشت بـه خـوبی میتوانست از جراید هتاک و هرزهدرا جـلوگیری نـموده و حـرمت مرا که در احـترام او دخـیل بودهام و او را به این پایـه از قـدرت یاری کردم نگهدارد. من دکتر مصدق را به بزرگی و جلال رساندم ولی او مرا تضعیف میکرد و نـفوذ کـلام مرا از بین میبرد و نتیجه پشتیبانیها و جـانبازیهای مـرا برای نـگهداری او مـیداد. نـمکشناسی را به جایی رساند کـه چندین کارآگاه به اطراف و اکناف فرستاد تا درباره من حرفهای خلاف و ناروا شایع سازند. ولی دامـن پاک مـن به این حرفها آلوده نمیگردید. در نهم اسـفندماه ۳۱ مـرا بـه نـام ایـنکه بنا به وظـیفه ریـاست مجلس به شاه نوشتم از ایران خارج نشود متهم ساختند[.]
هیچکس نمیتواند انکار کند که من اولیـن رئیـس مـجلسی بودم که در تاریخ مشروطه که هنوز شـاه را نـدیدهام مـن بـاب مـصلحت مـملکت کاغذی را که هیأت رئیسه نوشته بودند امضاء کرد[م] من نمیتوانستم حقایق را بر احساسات ترجیح دهم ما که مبارزه خارجی داریم نباید سر خود را با اختلافات داخلی که صـدر در صد به نفع اجنبی است گرم کنیم اگر شاه آن زمان از مملکت رفته بود دوباره مراجعتش میدادند و دکتر مصدق را هم همان نهم اسفند میبردند چون جبههء ملت قوی نبود کما ایـنکه در ۲۸ مـرداد اتفاق افتاد ولی من به کارها آگاه بودم و دکتر مصدق را هم از این جریان آگاهی دادم و لیکن غرور مانع درک حقایق شده بود[.] ما خلع ید از اجنبی کردیم بدون اینکه دکتر مصدق وزارت جـنگ را داشـته باشد هیچ چیز جز لجاجت نمیتواند نام داشته باشد که ارتش و ژاندارمری و شهربانی را با خود دشمن نمایید آیا دولتی که ارتش و قوای انـتظامی نـداشته باشد قادر به ادامه حـکومت آن هـم مبارزه با اجنبی خواهد بود؟ اول دست انگلیسها را قطع کنیم و ریشه آنها را بخشکانیم بعد شاه و شاخ و برگش خشک میشوند چه خوبست که صحت گفتار و پیشبینیهای مـن را مـردم و شخص دکتر مصدق بـه چـشم دیدند و در ۲۴ مرداد سال ۳۲ من که مصدر امری نبودم که از رفتن شاه جلوگیری کنم پس چرا مراجعت کرد؟ پس چرا آقای دکتر مصدق نتوانستند مملکت را نگهدارند پس چرا قوای مسلح کشور با وجود وزارت دفاع ملی از ایـشان حـمایت نکرده و حرفشنوی نداشتند؟ همه دیدند که شاه برگشت و مصدق هم به زندان رفت و آن حکومت دیکتاتوری شدید را که من به خوبی به چشم میدیدم مستقر شد و امروز نفسها را در سینه حبس کردهاند. ایـن اسـت نتیجه خـودسری و خودخواهی و این است نتیجه غلبه احساسات بر عقل و منطق و این است سزای خورد کردن استخوان ما و از بـین بردن نفوذ کلام ما که چون کوه در پاسداری نهضت ایستاده بـودیم.
دکـتر مـصدق اگر سوءنیت نداشت و اگر اصراری در از بین بردن من نداشت چرا این موضوع را تنها برای شخص مـن پیـراهن عثمان نمود[؟] تمام شخصیات دینی از خارج و داخل آنها که به اوضاع آشنا بودند هم بـه شـاه نـوشتند که مسافرت نکند و هم به دکتر مصدق نوشتند که در این امر اصرار نورزد[،] پس چـرا اسمی از آنها نیست و تنها مرا متهم کردند[؟] چون من تنها کسی هستم که تا خـون در عروقم جاری است بـا اجـنبی سازش نمیکنم[.] این بود [که] اجنبی میخواست من را که مانعش بودم از میان بردارد. آقای دکتر مصدق به این هم اکتفا نکرد و به طریق دیگری در تعطیل مجلس و قوه مقننه کوشید. به نام اینکه مـیخواهند مرا ساقط کنند ۵۷ نماینده مجلس که تصمیم به ساقط نمودن او داشتند وادار به استعفا از سمت خود نمود. به این هم راضی نشده به عمل رفراندوم دست زدند. برای اینکه بیست نفر از وکـلایی کـه استفعا نکرده بود[ند] و مکی را حبس نماید[،] همه با وجود اینکه برای جلوگیری از رفراندوم حاضر به استعفا شدند و آقای زهری هم اعلام کرد که حاضرم استیضاح خود را که در خصوص قتل افشار طـوس بـود پس بگیرم[.] زیرا آنها هم با داد و بیدادی که شخص دکتر مصدق در خصوص اتهام آقای دکتر بقایی به قتل افشارطوس نموده بود و رادیوی دولت ایشان قبل از محکومیت دکتر بـقایی در رادیـو علیه او نسبت قتل به او دادند تا او را هم به لجن بکشند و امروز کسی نباشد از مردم دفاع کند. الغرض چون رفراندوم یک امر مضر و خلاف قانون بود و باز هم ایجاد سـابقه بـدی در مـیان دولتهای آینده خواهد گذاشت مـا از عـاقبت ایـن کار خلاف ایشان را آگاه ساختیم ولی دکتر مصدق تصمیم به رفراندوم گرفته بود و میبایستی به هر ترتیبی شده عملی شود[.]
آیا مـجلسی کـه از اکـثریت افتاده عمل به رفراندوم و صرف مبالغی از خزانه مـلت و ایـجاد سابقه سوء[،] جز لجاجت و خودرأیی چه معنی و مفهومی دارد؟ کسی قادر به جواب نیست. به تذکرات خیرخواهانه ما ترتیب اثر نـداد. مـن رسـما به ایشان تذکر دادم که عمل به رفراندوم با رفتن دولت شـما یکی است[،] ایشان از این حقیقت ناراحت شده دستور میدهند عده[ای] از طرفداران و احزاب وابسته به دولت چندین شب خانه مـرا سـنگبـاران کنند و خانواده مرا پریشان [سازند] و عده زیادی از افراد مجاهدی که برای نـهضت مـلی جانباری کردهاند زخمی [کردند] و حتی یکی را هم به خاکوخون کشیدند و کشتند و یاران و احفاد مرا گرفتند و متهم بـه قـتل و خـونریزی نموده به زندان انداختند. آیا برای چه[؟] معلوم نیست. آیا دیکتاتورترین دولتها جرئت یـک چـنین جـسارت و اسائه ادب را داشتند که دکتر مصدق در خصوص من روا داشته است[؟] آیا تذکر به خلاف قانونی را باید ایـنگونه پاسـخ داد[؟] آن هـم دکتر مصدقی که آزادیخواه بوده و من که همه چیز خود را در راه عظمت او گذاشتم. ضـربتی کـه من از نظر شخصی از دکتر مصدق خوردم از کهنهکارترین دشمنهای خود که انتظار هـمهگـونه تـعدی از طرف ایشان داشتم نخوردهام معذالک هنوز از نظر شخصی و آنچه که بر من گـذشته کـینه[ای] در دل از مصدق ندارم[.] ولی آیا بدبختی و بیچارگی که به سر ملت آمده قابل عفو و اغـماض است[؟]
چرا آقای دکتر مصدق نتوانستند مملکت را نگهدارند؟ چرا قوای مسلح کشور با وجود وزارت دفاع ملی از ایـشان حـمایت نکرده و حرفشنوی نداشتند؟ همه دیدند که شاه برگشت و مصدق هم به زندان رفت و آن حکومت دیکتاتوری شدید - که من به خوبی به چشم میدیدم – مستقر شد و امروز نفسها را در سینه حبس کردهاند. ایـن اسـت نتیجه خـودسری و خودخواهی و این است نتیجه غلبه احساسات بر عقل و منطق و این است سزای خورد کردن استخوان ما و از بـین بردن نفوذ کلام ما که چون کوه در پاسداری نهضت ایستاده بـودیم.
بالاخره بـه عـمل رفراندوم دست زدند و باوجود اینکه در رأس دولت قرار داشتند و نطق غرائی هم از مجلس نموده بودند مـعلوم بـود که در رفراندوم پیروز خواهند شد. من به دکتر مصدق گفتم به فـرض مـحال اگـر مجلس شما را ساقط کند مسئولیتی متوجه شما نخواهد شد ولی وجود مجلس لازم است. دکتر مصدق افـکاری کـه یـکسال قبلش میخواست به وسیله تصویب قانون انتخابات عملی سازد و آن همه تبلیغات کـردند کـه دکتر مصدق روحش با تعطیلی مجلس سازگار نیست و مدافعات دکتر شایگان و مهندس حسیبی و غیره در مجلس کـه مـصدق هیچوقت فکر بستن مجلس در قلبش خطور نخواهد کرد با رفراندوم عـملی سـاخت و مجلس را بست و بعد از بستم مجلس دیدیم کـه تـوانستند زمـینه را خالی ببینند و ایشان را ساقط کنند[،] امروز دیـگر سـیام تیر نبود که مصدق دوباره برگردد. مجلس اولین پایگاه مبارزه ملت بسته شـده بـود مردمی که در سیام تیر جـان بـر کف مـبارزه مـیکردند هـمه لجنمال شده و نفوذ کلامی نـداشتند[،] دیـگر برای من قدرتی نمانده بود تا مانند سیام تیر در تهییج مردم مـؤثر بـاشم[،] افراد حزب توده در خیابانها راه افتاده جـمهوری میخواستند[،] ارتش سر بـه طـغیان برداشته از وزیر جنگ حرفشـنوی نـداشت[،] سرتیپ دفتری که به دستور دکتر مصدق رئیس شهربانی شده بود افراد پلیـس را عـلیه او شوراند. در شهرها و ولایات دیگر آشـوب و بـلوا بـه پا شده بود.

امـروز دیـگر کسی نیست. کاشانی از بـین رفـته و نفوذ کلامی ندارد. دکتر بقایی قاتل و جانی و در زندان به سر میبرد[،] مکی[،] کی [-چـه کـسی] حرفش را میشنود[؟] تنها دکتر مصدق یکهتاز میدان سـیاست و فـعّال ما یـشاء اسـت. حـزب توده با تمام قـدرتش از مصدق حمایت کرده و جراید مخفی خود را علنا در خیابانها میفروشد و شعارهای خود را در معابر میگرداند. آنها کـه عـقل را از دست نداده و تابع احساسات خود نـیستند و تـعصب خـشک نـدارند و مـیخواهند حقیقت [را] بازجویند میدانند عـاقبت ایـن کار به کجا میکشد[.] هرچه گزارش میدهند اوضاع و ارکان مملکت متزلزل است میگوید ملت پشتیبان مـن اسـت[،] مـعلوم بود آقای دکتر مصدق که دنبال یـکچـنین روزی مـیگشت کـه دسـت هـمه جز دست خودش کوتاه باشد[،] به هدف و آرزوی خود رسیده است. ولی یک وجدان بیدار به خود اجازه بدهد که بگوید دکتر مصدق یک چنین روزی را نمیخواست. ولی مگر ما در دنـیا تنها هستیم و منفک و مجزا از امور بینالمللی زندگی میکنیم[،] دیدیم همه به چشم خود که دکتر مصدق در اوج قدرت و عظمت چند صباحی بیش نتوانست پایداری کند و در مقابل عصیانها به زانو درآمد و شـیرازه کـار از دستش بیرون رفت و آن حکومت دیکتاتوری که رویکار آمدنش را پیشبینی کرده و به ایشان هم تذکر داده بودم با تمام قدرت و شدت رویکار آمد.
دکتر مصدق را به زندان انداخت صداها را در سینه حبس نمود انـتخابات فـرمایشی که از رفراندوم سرمشق گرفته بود با سرنیزه انجام داد و امروز هم قضیه نفت را با کنسرسیوم تمام کرده آیا باز هم میتوان گفت دکـتر مـصدق راهی رفت که به تـرکستان هـم نرسید. یکی نیست که بگوید چرا شعر[ی] بگوییم که در قافیه آن بمانیم چرا دست به اعمالی بزنیم که نتوانیم دیگر جلو عواقب وخیمش را بگیریم[؟] من چون در راه خدا جـهاد مـیکنم به کرات کتبا و شـفاها وقـوع چندین کودتا را به ایشان اطلاع دادم ولی پیغام میشنیدم که من به نیروی ملت مستظهرم و کسی نمیتواند علیه من بشورد. حتی یکی هم از عاصیان و متمردین را گوشمالی نداد.
این است که میبینید تـا زمـانی که قدمی برخلاف حق و قانون بر نداشت ما موفق و پیروز بودیم ولی بعدها که راهی غیراز آنچه که خود قبلا میگفت و همیشه دولتها را در آن خصوص به باد انتقاد میگرفت[،] رفت[،] نهتـنها خـود را بلکه مـلت و مملکت و همه را با خود از بین برد و نتیجه سالها رنج و مشقت و مبارزه را به باد [داد] و حاصل خونهای پاکی کـه در این راه ریخته شده بود تباه ساخت.
گرچه کلام به طـول کـشید ولی هنوز گفتنیها و نوشتنیها آنقدر است که مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
ولی در خصوص سؤال دوم که مربوط بـه تـحصن سرلشکر زاهدی و رویکار آمدن او و حل قضیه نفت به صورتی که او مایل است.
قـبل از هـرچیز بـاید متوجه بود که سرلشکر زاهدی قبل از رویکار آمدنش شخص منفوری نبود[،] در دوره شانزدهم در انتخاب شدن آقـای دکتر مصدق و عده دیگری از وکلا مؤثر بود و وزارت کشور آقای مصدق را هم به عـهده داشت. بعد از اینکه دکـتر مـصدق درصدد تعقیب ایشان برآمد و او را گرفت بعد از مدتی بدون محاکمه و سوال و پرسشی او را آزاد نمود[،] در مرتبه دوم ایشان بدون اجازه من و بدون اینکه من مطلع باشم به مجلس رفت و اعلام تحصن نمود. من کـه ریاست مجلس را هم به عهده داشتم نمیتوانستم کسی را که به مجلس آمده از مجلس خارج کنم. در ثانی هزارها نفر در مجلس تحصن اختیار کردند پس چرا هیچیک به ریاست وزرایی نرسیدهاند مگر تـحصن در مـجلس دلیل این است که کسی نخست وزیر بشود.
ثالثا اگر نمیخواستند از این موضوع علیه من سوءاستفاده کنند چرا نتوانستند بعد از من با رویکار آمدن دکتر معظمی[،] زاهدی را بگیرند و هرچه دلشان مـیخواهد بکنند[؟] چـهاردیواری مجلس برای دکتر مصدق قابل کنترل بود یا خارج از مجلس[؟] من اجازه آمد[و]رفت کسی را به اتاق زاهدی و حتی به مجلس نمیدادم[،] میگویند او با وکلا ممکن است تماس بگیرد اولا ۵۷ نـفر از آنها به طرفداری دکتر مصدق استعفا کردند ثانیا وقتی که دیگر مجلسی در کار نیست تماس زاهدی به چه درد میخورد آیا میخواهد در مجلس بسته شده طرفدار پیدا کند؟ من در تحصن زاهدی بزرگترین خـدمت را بـه دکـتر مصدق کردم زیرا مصدق از مـحل او بـا خـبر بود و مجلس هم برایش قابل کنترل [بود] ولی بعد از اینکه مرا از ریاست مجلس انداختند آقای دکتر معظمی که به فشار مصدق رئیس شـد یـک مـاه قبل از ۲۸ مرداد ایشان را به خارج برد که بـا فـراغ بال بتواند با خارجی و داخلی تماس بگیرد. مسخره اینجاست که بعدها ده هزار تومان برای پیدا کردنش جایزه تعیین کـردند[،] آیـا دولت دکـتر مصدق قدرت نداشت دو نفر دنبال ماشین آقای معظمی بفرستد کـه زاهدی را تعقیب کنند کجا میرود و بعدا به کجا نقل مکان مییابد؟ اینها همه عذر بدتر از گناه است و فقط منظورشان تـوطئهچـیدن عـلیه من میباشد.
من در مبارزه از اجـداد طـاهرینم تبعیت کردم و هر سختی را به جان خریدم من جز به خاطر رضای خدا[،] برای دنیا مبارزه نکردهام که منتظر اجر و مزد و یا در قید حرافی و لفاظی این و آن باشم[.] در مـقابل خـدا و وجدانم سر بلند و مفتخرم که قدمی برخلاف خدا و ملت و مملکت برنداشتهام[.] اگر ذکر حقایق از طرف من به مذاق عده[ای] خوش نیامده من تقصیری نـدارم[،] حـقیقت تلخ است[.] گرچه تاکنون اکـثر پیـشبینیهایم به حقیقت پیوسته ولی فردا پرده دریدهتر و جریانها واضحتر در معرض قضاوت تاریخ قرار خواهد گرفت.
و اما در خصوص رویکار آمدن زاهدی و موافقت و مخالفت من باید مـتوجه بـود که من در اواخر حکومت دکتر مصدق [به] وسیله مصدق آنقدر کوبیده شده بودم که چیزی بود که مـن در نـمانده بـود که زاهدی را در رویکار آمدن یاری نمایم، ما حتی وسیله دفاع از خودمان نداشتیم و رادیـو را از مـا گـرفته بودند ثانیا من قبل از حکومت او با جراید مصاحبه کردم که سر لشکر زاهدی کـاندید[ای] نخستوزیـر مـن نیست و هماکنون در آن روز جراید طهران ثبت است. ثالثا من به حکومت افراد نظامی معتقد نـیستم و اگـر از هر دستشان هزار هنر ساخته شود من به آنها ایمان ندارم و با مـتصدیان مـصادر گـذشته قبل از ایشان هم که نظامی و در مصدر وزارت و یا وکالت و یا استانداریها بودهاند مخالفت کردهام و ایـن مـوضوع را به کرات گفتهام که نظامی مرد سیاست نیست. از همه اینها گذشته زاهدی روی تـانک نـشست و بـا کمک خارجی حکومت را به دست گرفت و نتیجه مستقیم و خاتمه کار و عملیات دکتر مصدق بود[.]
بـعد از آمـدن هم نه با اعلامیه و نه با قدم و نه با لفظ او را تأیید یـا حـمایت نـکردهام بلکه بیشتر از دکتر مصدق با زاهدی مخالفت کردهام ولی متأسفانه عدم وسیله تبلیغات مانع از ایـن شـده کـه همه مردم متوجه باشند[.] من از او به سازمان ملل شکایت کردم[،] در قضیه تـجدید رابـطه [با انگلیس] با مخبرین جراید شدیدترین حملات را در مصاحبه به او نمودم[،] با انتخاباتش شدیدا مخالفت کرده در خصوص غرامت، [بـه شـرکت نفت انگلیس] اعلامیه علیهاش مفصل دادم و امروز هم در خصوص نفت و کنسرسیوم با او در مبارزه هـستم و بـرای اطلاع بیشتر متن اعلامیههایی که تاکنون در زمـان دولت زاهـدی دادهام به ضمیمه است[.] به وکلایی کـه در مـجلس حرفشنوی داشتهاند گفتهام شدیدا با قرارداد نفت مبارزه کنند و نظریه من در اعـلامیهای کـه در خصوص نفت ضمیمه این اوراق کـردهام کاملا مـشهود اسـت و مـن با هر قانونی غیر از قانون مـلی شـدن مخالفم و معتقدم که اگر کنسرسیوم مایل است بیاید از ما نفت را بخرد بـاید اکـتشاف و استخراج و بهرهبرداری در دست مردم ایران بـاشد و لاغیر و اگر به مـتخصصین خـارجی احتیاج هست از ممالک بیطرف اسـتخدام شـود و جز این راه برای ملت ما ضرر سیاسی و افتصادی و اجتماعی غیرقابل جبران دارد.

سؤال آخـری در خـصوص نطق رادیویی آقای سید مـصطفی فـرزندم و انـتخاب ایشان است.
مـن از نـطق ایشان اطلاعی نداشتم و حـتی آقـای دکتر شروین هم بدون اذن و کسب اجازه از من به نطق در رادیو مبادرت نمودهاند[.] من از ایـن عـمل ایشان اظهار دلتنگی کردهام و این عـمل نـابجا را تذکر دادهام ثـانیا پدر را بـه جرم پسر به پای دار مـجازات نمیکشند[.] در خصوص وکالت ایشان هم هرچه تلگراف و نامه از طرف مردم رسید که رضایت مرا جـلب کـنند جواب دادهام که من به هـیچ وجه راضـی نـیستم و شـما اگـر آزاد هستید کسی را از غـیر پسـر من انتخاب کنید[.] امروز هم که او انتخاب شده شاید بتوانیم از وجود او در مجلس استفاده کنیم چنانکه یـکی از کـسانی بـود که با قرارداد نفت مخالفت کرد و شـدیدترین نـطقها را نـمود و البـته در جـراید دیـدهاید و باز هم خوب است[،] ممکن بود کسی [به جای وی در مجلس] میآمد که مسلما به این طرح رأی میداد.
گرچه در این مقال همه حقایق مکشوف نمیگردد ولی روزنهای است برای کـسانی که راه حق میروند و همیشه حق میجویند. و فرداست که تاریخ[،] بد را از خوب بنمایاند و از پشت ابرهای تیره دروغ و تزویر و تدلیس[،] خورشید حقیقت به در آید تا سیهروی شود هرکه در او غش باشد.
من در مبارزه از اجـداد طـاهرینم تبعیت کردم و هر سختی را به جان خریدم من جز به خاطر رضای خدا[،] برای دنیا مبارزه نکردهام که منتظر اجر و مزد و یا در قید حرافی و لفاظی این و آن باشم[.] در مـقابل خـدا و وجدانم سر بلند و مفتخرم که قدمی برخلاف خدا و ملت و مملکت برنداشتهام[.] اگر ذکر حقایق از طرف من به مذاق عده[ای] خوش نیامده من تقصیری نـدارم[،] حـقیقت تلخ است[.] گرچه تاکنون اکـثر پیـشبینیهایم به حقیقت پیوسته ولی فردا پرده دریدهتر و جریانها واضحتر در معرض قضاوت تاریخ قرار خواهد گرفت. من از جد بزرگوارم نخستین امام شیعیان امیر مؤمنان علی علیه السـلام بـالاتر و برتر نیستم. و مردم امـروز هـم از مردم آن زمان بهتر و با ایمانتر نیستند[.] حضرت علی را هشتاد سال لعن کردند[،] بگذارید مرا که کمترین فرزند او هستم و در راهش قدم گذاشتهام بیشتر از او عذاب بدهند. در راه خدا همه راهنمایان طریقه تـوحید سـتمها دیده و زجرها کشیدهاند[،] من هم افتخار دارم که فی سبیلاللّه متحمل هرگونه خسارت و متاعبی بشوم[.] آن کسی که رضایت او ما را به این همه تحمل صدمات وا میدارد از همه بصیرتر و داناتر بـوده و بـه اعمال درونـی هرکس واقف و آگاه است و اوست که باید خشنود و راضی باشد[.] خداوند ما را هدایت فرماید که در زمره کـسانی باشیم که از ما راضی باشد. در زمان مولا امیرالمؤمنین که مـردم بـا لعـن ایشان به دستگاه جابر معاویه و به پیشرف مقاصد پلید بنی امیه کمک کردهاند بعضی از مردم جاهل امـروزی هـم با بستن تهمت به من[،] به دشمن ملت یعنی انگلیسها خدمت میکنند و الا مـن نـه عـالما و نه سهوا قدمی برخلاف مصالح مردم برنداشتهام.
***
منبع: نشریه مطالعات تاریخی، شماره ۸، تابستان ۱۳۸۴
[متن حاضر از سوی دفتر تاریخ شفاهی حوزه ویرایش شده است.]