اشاره
رضا مدنى کاشانى ( ۱۲۸۲-۱۳۷۱ش)، فرزند عالم بزرگ ملا عبدالرسول مدنى و نوه دخترى آیتالله ملا حبیبالله شریف کاشانى از مراجع تقلید، آیتالله حسین امامى کاشانى داماد ایشان بود.. ایشان از شاگردان ممتاز مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى بودند و پس از تکمیل دوران تحصیل در سن ۲۴ سالگى موفق به اخذ درجه عالى اجتهاد از علماى طراز اول و بزرگوارانى چون حضرات آیات عظام حائرى یزدى، حاج آقا ضیاءالدین عراقى، سید ابوالحسن اصفهانى و شیخ محمدرضا اصفهانى گردیدند. ایشان از اعاظم فقهاى اصولى معاصر و صاحب تصنیفات و تألیفات متعددى به زبانهاى عربى و فارسى هستند که نظرات بدیع ایشان در مسائل فقهى و سیاسى مورد توجه دوستداران علم و فضیلت مىباشد. مطلب حاضر گفتوگویی است با این عالم فقید که نخستین بار در نشریه کیهان فرهنگی انتشار یافته است.

کیهان فرهنگی: ضمن سپاس از ایـنکه گـفتوگو بـا مـا را پذیـرفتید، اگر نخست از شـرح حـال خود و مرحوم والد بزرگوارتان شروع بفرمایید متشکر میشویم.
آیتالله حاج آقا رضا مدنی کاشانی:بسم الله الرحمن الرحـیم، والد مـرحوم آیـتالله آقا ملا عبدالرسول مدنی مجتهد کـاشانی اسـت، البـته جـد مـا مـلا محمد شیرازی بوده که تقریبا در سال ۱۲۰۰ قمری از شیراز به کاشان وارد میشود. تولد والدم سال ۱۲۸۰ قمری هجری بوده است. مدرسین معظم له بسیارند از جمله: مرحوم آیتالله آقای حاج مـیرزا فخرالدین نراقی و مرحوم آیتالله آقا ملا حبیبالله الشریف الکاشانی و مرحوم آیتالله آقای سید محمدکاظم یزدی -صاحب کتاب عروه الوثقی- و جمعی دیگر اعلی الله مقامهم الشریف. اغلب محاکمات و فصل خصومات که بـین اهـالی کاشان و غیره و اقع میشد، در محضر مبارک آن مرحوم خاتمه میگرفت بدون آنکه اعمال نظری بشود.
عجب آن است که دادگستری هم که مفتوح شد، اغلب محاکمات در منزل آن بزرگوار بود. روزی رئیـس دادگـستری به منزل معظم له مشرف میشود و میگوید: «منزل شما، از عدلیه ما دایرتر و مراجعه به آن بیشتر است.» با اینکه تمام مرافعات و محاکمات کـاشان و اطـراف به معظم له رجوع میشد و ایـشان مـرجع کلیه اهالی بود، لباسش از جنس کرباس و خوراکش از نان جو بود، منزلش هم از خشت و گل بود که حتی آن را سفید هم نکرده بود. اتاقهایش هم بـا زیلو مـفروش شده بود. پس از رحلت، مـقداری از کـتابهایش فروخته شد که به مصرف ادای دیون آن مرحوم رسید. در اواخر عمر از قضاوت صرفنظر کرد و به کتابت آثار مفید پرداخت. کتابهایی که از آن مرحوم به طبع رسیده عبارتست از: فوائد المتکلمین، سـؤال و جـواب کلیمی و بهائی، مجمع النصائح یا کلمات بزرگان، تریاق السموم راجع به فضایل اهل بیت و اعتراض بر هیکل مصری، کتاب رد بابیه و بهائیه، آب حیات در شرح دعای سمات، تفکیک عالم حقیقت از طبیعت، رسـاله انـصافیه در مشروطیت، حـجابیه، هدیه المحب در تدبیر منزل، علائم الحقیقه، تذکره حضرت سلطانعلی مشهد اردهال و اخلاق مدنی.
از میان آثار طبع نـشده ایشان هم میتوان اینها را نام برد: چهار جلد از کتب فوائد المـتکلمین، شـرح دعـای صباح، رد کتاب پس از مرگ، حواشی متفرقه بر فقه و اصول، شرح بر صحیفه سجادیه (۵ جلد)، کلمات انجمن، تاریخ وهـابیه، رسـاله در جبر و تفویض و تناسخ، سؤال و جواب با آواره تفتی بهائی (۲ جلد). غالبا در مباحثاتی که بـین عـلمای اعـلام واقع میشد، برای حل مشکل به ایشان متوسل میشدند، چرا که آن مرحوم در حل مسائل دشـوار فقه و اصول و حکمت مهارتی تام داشت. مرحوم حاج میر فخرالدین نراقی، هر وقـت مشکلی پیش میآمد و عـلمای اصـفهان و قم میآمدند، آنها را به نزد ایشان میفرستاد. ارتحال آن بزرگوار ۸ صفر ۱۳۶۶ قمری هجری روی داد، و جنازه ایشان به شکلی کمنظیر در کاشان تشییع شد. تولد حقیر، محرمالحرام سال ۱۳۲۱ قمری هجری است. نـخست در کاشان جهت تحصیل به مدرسه علمیه رفتم و بعد در مدرسه اسلامی، دروس کلاسی را خواندم، سپس در محضر مرحوم والدم و مرحوم حاج شیخ محمود نجفی -که از مجتهدین بزرگ بودند- و آقای سـید مـحمود علوی که ایشان هم از علمای طراز اول کاشان بودند حاضر شدم. مدتی نیز، مرحوم آقای ملا حبیبالله شریف به عنوان معلم سرخانه برای بنده درس میگفتند.
این آقای علوی کـه ذکـرشان رفت، واقعا در ادبیات استاد بودند. اشعار عربی ایشان از سرودههای خود شاعران عرب به مراتب زیباتر است و مراثی مشهوری هم سرودهاند. بنده ادبیات را نزد ایشان و فقه و اصول و صرف را در خدمت مـرحوم والدم و مـرحوم آیتاللّه ملا حبیباللّه شریف و آقای سید محمدعلی و آقای شیخ محمود نجفی خواندم. همچنین سطوح را نزد همین علما تکمیل کردم. در این اوان -یعنی حـدود سـال ۱۳۴۰ قـمری-شنیدیم که آقا شیخ عـبدالکـریم یـزدی که مؤسس حوزه علمیه قم هستند از اراک به این شهر تشریف آوردهاند و به خواهش علمای قم و تهران قصد اقامت فرموده مشغول تـدریس شـدهاند، از ایـن رو طلبههای بسیار از اطراف به سوی این شهر روانـه شـدند. بنده هم به اتفاق چند نفر دیگر -از جمله مرحوم آقا مهدی فاضل نراقی- راهی قم شدیم و به درس ایشان رفـتیم. در آن حـال، کـار عمده ما مباحثه با علمایی نظیر مرحومین آیتاللّه آقا سـید محمدتقی خوانساری، آقا سید احمد خوانساری، آخوند ملاعلی همدانی و آقا میرزا محمد همدانی بود. مدتی هم بـه حـاج آقـا روحاللّه خرمآبادی به مباحثه نشستیم، اما در میان این بزرگان بنده از درس فـقه و اصـول مرحوم آیتاللّه العظمی آقا شیخ عبدالکریم رحمه اللّه علیه بیشتر استفاده کردم و بسیاری از آداب و قواعد فـقهی را در خـدمتشان آمـوختم، ایشان لطف و توجه خاصی به بنده داشتند و غالبا مرا طرف بحث خـود قـرار مـیدادند و در هر موردی که صحبت میکردند بعضا منتظر میشدند تا ببینند چه میگویم. البته سـعی مـن در ایـن مباحثات این بود که بر خلاف ایشان صحبت کنم تا مسائل بیشتر و بهتر شـکافته شـود که طبعا لازمه این امر تحقیقات و مطالعات بیشتر بود.
کیهان فرهنگی: از زندگی طـلبگی آن روزتـان بـیشتر بفرمایید.
آیتالله مدنی: آن روزها، یک چراغ نفتی داشتیم که شبی صنار نفت در آن مـیریختیم و این چراغ هم روشنایی اتاقمان را تأمین میکرد و هم غذایمان را روی آن میپختیم. روزی یک سیر گوشت مـیگرفتیم و ۴ نـفری آن را مـیخوردیم. یک روز هماتاقیها به من گفتند از این به بعد باید روزی ۲۵ شاهی خرج کنم. گفتم نـدارم، اگـر نمیخواهید با من هم اتاق نشوید. این را هم بگویم که با هـمان روزی یـک قران بـه خوشی زندگی میکردیم و حتی من میگفتم اگر بهشتی در روی زمین باشد، همین جاست.

کیهان فرهنگی: اشارهای هم به وضع طلبهها در دوران رضـا خـان بفرمایید. بطور کلی،برخورد دولت بـا حـوزههای علمیه در آن ایام چگونه بود؟
آیتالله مدنی: رضا خان از حوزههای علمیه هراس زیادی داشت و خیلی میترسید، به حدی که مدتی دستور داده بود هر کـس مـیخواهد از تهران به قم بـرود بـاید جواز بگیرد، که البته آن را هم به دشواری به اشخاص میدادند و خیلی آنها را معطل میکردند. یکبار هـم در شـب عید، زنـهای رضا خان مکشوفه به بالاخانههای حرم میآیند. طلاب خبر میشوند و سر و صدا میکنند. زنها هم که تـرسیده بودند به رضا خان تلفن میکنند که ما در امان نیستیم. او هـم بـه صـمصام حاکم قم تلفن میکند، ولی صمصام میگوید: من از عهده برنمیآیم. به این جهت خود رضا خان بـا چـند تن صاحب منصب و سرباز به قم آمدند و وارد حرم شدند. ما هم که از هـمه جـا بـیخبر بودیم، گفتیم حالا که شب تعطیلی است به حرم برویم و دعایی بخوانیم. در بین راه دیـدیم مردم دستهدسته از حرم بیرون میدوند. از هرکس پرسیدیم چه خبر است، فـرصت پاسخگویی نداشت و با عـجله فـرار میکرد. در این حال یکی از دوستان را که اهل قم بود دیدم و قضیه را سؤال کردم. ایشان فقط گفت: شاه و با عجله دور شد، حتی جملهاش را هم تمام نکرد. در همین لحظه مأموران در حالی که مـردم را با شلاق میزدند ظاهر شدند من خود را به کنار دیوار کشیدم و در یک فرصت مناسب به خانه رفتم بعدا فهمیدم وقتی رضا خان وارد میشود، تنها آقا شیخ محمد تقی میایستد. رضاخـان مـیپرسد: تو کیستی؟ میگوید: من شیخ محمدتقی بافقی هستم. به دستور رضا شاه او را بهشدت کتک میزنند و به شاه عبدالعظیم میبرند که مدتی هم در آنجا بصورت تبعید بود تا مرحوم شد. ایـشان وکـیل خرج آقا حاج شیخ عبدالکریم بود که پول شهریه طلبهها را میپرداخت، مرد مقدسی بود. با این حال آقا شیخ عبدالکریم، بیشتر از هر کسی با رضا خان مخالف بـود، بـه حدی که یکبار وقتی یک نفر که از عراق آمده بود و قصد گشایش دفتر رسمی داشت به حضور ایشان رسید تا اجازه بگیرد، ایشان مـخالفت کـردند و عـلیرغم خواهش اطرافیان باز هـم نـپذیرفتند، چـون نمیخواستند به دولتیها روی خوش نشان بدهند.
کیهان فرهنگی: هنگامی که تصمیم به تأسیس حوزه علمیه گرفتند، از طرف دولت با ایشان مخالفت نشد؟
آیـتاللهمـدنی: چـرا، قصد داشتند آن را بر هم بزنند ولی خوشبختانه موفق نـشدند.
کـیهان فرهنگی: آن ایام در حوزه غیر از درس فقه و اصول، دروس دیگری نظیر اخلاق و تفسیر و فلسفه و منطق و حکمت هم معمول بود؟
آیتالله مدنی: بـله، ولی کـم بـود. آقا میرزا جواد ملکی تبریزی بودند که درس اخلاق میگفتند و کـفایه هم تدریس میکردند، البته عده کم بود. آقا میرزا علیاکبر قمی و آقی رفیعی قزوینی هم بودند کـه حـکمت و فـلسفه میگفتند.
وقتی رضا خان وارد میشود، تنها آقا شیخ محمد تقی میایستد. رضاخـان مـیپرسد: تو کیستی؟ میگوید: من شیخ محمدتقی بافقی هستم. به دستور رضا شاه او را بهشدت کتک میزنند و به شاه عبدالعظیم میبرند که مدتی هم در آنجا بصورت تبعید بود تا مرحوم شد. ایـشان وکـیل خرج آقا حاج شیخ عبدالکریم بود که پول شهریه طلبهها را میپرداخت، مرد مقدسی بود. با این حال آقا شیخ عبدالکریم، بیشتر از هر کسی با رضا خان مخالف بـود، بـه حدی که یکبار وقتی یک نفر که از عراق آمده بود و قصد گشایش دفتر رسمی داشت به حضور ایشان رسید تا اجازه بگیرد، ایشان مـخالفت کـردند و عـلیرغم خواهش اطرافیان باز هـم نـپذیرفتند، چـون نمیخواستند به دولتیها روی خوش نشان بدهند.
کیهان فرهنگی: لطفا اشارهای هم به اجازاتی که از علما داشـتید بـفرمایید.
آیتالله مدنی: من چندان در قید اینکه اجازاتی از آقایان علما بگیرم نبودم و به این مسئله توجه چـندانی نـداشتم، ولی چـون فکر کردم ممکن است روزی به آن نیاز پیدا کنم، از آقا شیخ عبدالکـریم -عـلیرغـم اینکه ایشان به هیچکس اجازه نمیداد- اجازه گرفتم. یکبار هم در عتبات -هنگامی کـه ریـاست حـوزه به عهده مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی بود- به منزل آقا ضیاء عراقی کـه در عـلم اصول اول بود رفتیم. ایشان بیمار و بستری بود و نمیتوانست از منزل خارج شود. ضمن عـیادت، دربـاره مـسئلهای صحبت به میان آمد و بنده نظراتم را ابراز کردم. ایشان پرسیدند: شما کجا درس خواندهاید؟ گفتم: قـم. گـفتند: از آقا شیخ عبدالکریم اجازه دارید؟ گفتم: بله و اجازه را به ایشان نشان دادم. گفتند: من فـعلا زیـر هـمین اجازه را امضا میکنم تا بعدا یک اجازه مستقل برایتان بنویسم. از مرحوم آقا سید ابوالحسن اصـفهانی نـیز اجازه دارم، البته خیلی از علما اجازه مینوشتند، ولی هر کسی نمیتوانست از حاج شیخ عبدالکریم اجازه بگیرد، تا آن روز هم که به بنده اجازه دادند این کـار سـابقه نـداشت و هیچکس نتوانسته بود از ایشان اجازه بگیرد، البته خیلی از علما زود اجازه صـادر مـیکنند، ولی اجازه از آقا شیخ عبدالکریم، پانصد برابر بیشتر از آن اجازات ارزش دارد، صورت این اجازه چنین است: «بـسم اللّه الرحـمن الرحیم.مراتب عالیه جناب معظم له مخفی نیست بحمدالله باقصی مرتبه فضل و کـمال و اصـل و برتبه اجتهاد نائل فله العمل بما اسـتنبطه مـن الاحـکام و یحرم علیه التقلید و لله دره و کثر بین الانام امـثاله -حـرره الاحقر عبد الکریم الحائری.» بنده اجازهای هم از مرحوم حاج شیخ محمد رضا اصـفهانی مـعروف به مسجد شاهی داشتم کـه آن را گم کـردهام.

کـیهان فـرهنگی: چه سالی به کاشان تشریف آوردیـد و نـحوه فعالیتهای شما چگونه بود؟
آیتالله مدنی: در سال ۱۳۵۲ قمری به کاشان مراجعت کـردم. از جـمله کارهایی که در اینجا انجام دادیم تـأسیس حوزه علمیه و پرداخت شـهریه بـه طلاب بود. الان هم حدود ۱۰۰ نـفر طـلبه در مدرسه آقا بزرگ حضور دارند که شهریه اینها بهطور کامل پرداخت میشود. تـا ۳ سـال قبل درس خارج هم میگفتم، ولی حـالا بـر اثـر کسالت، دیگر نـمیتوانم درس بگویم، ولی آن موقع طـلاب قـم هم برای استفاده از این درس به اینجا میآمدند و راضی هم بودند.
کیهان فرهنگی: علت ایـنکه بـه کاشان بازگشتید چه بود؟
آیتالله مدنی: بـه سـبب اصرار مـرحوم والدم -رحـمت الله عـلیه- و مردم بود.
آن روزها، یک چراغ نفتی داشتیم که شبی صنار نفت در آن مـیریختیم و این چراغ هم روشنایی اتاقمان را تأمین میکرد و هم غذایمان را روی آن میپختیم. روزی یک سیر گوشت مـیگرفتیم و ۴ نـفری آن را مـیخوردیم. یک روز هماتاقیها به من گفتند از این به بعد باید روزی ۲۵ شاهی خرج کنم. گفتم نـدارم، اگـر نمیخواهید با من هم اتاق نشوید. این را هم بگویم که با هـمان روزی یـک قران بـه خوشی زندگی میکردیم و حتی من میگفتم اگر بهشتی در روی زمین باشد، همین جاست.
کیهان فـرهنگی: در مورد تألیفتتان، اعم از تقریرات و غیره هم توضیحی بفرمایید.
آیت الله مدنی: بنده حاشیهای بر «خیارات» نـوشتهام. هـمچنین بر «عروه الوثقی» هم تا آخـر «خـمس» حـاشیه زدهام. از جـمله کتابهای استدلالی کـه نـوشتهام، یکی براهین الحج للفقها و الحجج است که کتابی است علمی و به کار مجتهدین میآید یعنی بـرای دیـگران نـمیتواند چندان سودمند باشد، این کتاب چهار مـجلد اسـت و چـاپ هـم شـده. کـتاب دیگر القصاص للفقهاء و الخواص میباشد. در حال حاضر هم مشغول نوشتن دیات هستم که تا کنون کار آن به نیمه رسیده است. کتاب دیگر الخلافه است که شامل اخـباری است که علمای سنت نوشتهاند و از پیامبر نقل کردهاند که فرمود: پس از من علی (ع) خلیفه من است. در این کتاب بسیاری از احادیث اهل سنت نقل شده است که خود بهترین ردیه بر آرای آنها از قول خودشان است؛ بهطوری که خود آنها هم میتوانند آن را بخوانند و اسناد آنرا هم ذکر کردهام. مثلا نوشتهام فلان علامه، در فلان کتاب، در سطر چندم، در فلان مورد چنین نوشته است.
کـیهان فـرهنگی: شنیدهایم شما با علامه امینی صاحب الغدیر هم ارتباط داشتهاید، اگر در این زمینه خاطرهای دارید، لطفا نقل بفرمایید.
آیتالله مدنی: بله، هنگامی کـه بـه تهران رفته بودم، باخبر شـدم کـه علامه امینی بیماری و بستری هستند. بنده به عیادتشان رفتم و به احوال پرسی پرداختم. ضمن گفتوگو، صحبتی هم راجع به کتاب خلاف حضرت امیر (ع) پیـش آمـد. ایشان گفتند فلان آقـا در کـربلا چنین چیزی نوشتهاند که خوب هم هست، عرض کردم مضمون آن چیست؟ گفتند:فضائل اهل بیت را نوشته. گفتم، درباره فضائل اهل بیت نوشتههای زیادی وجود دارد و خود اهل سنت هم حضرت علی (ع) را به عـنوان خـلیفه چهارم قبول دارند، ولی اینها دلیلی بر رد آنها نیست. ایشان لبخندی زدند و گفتند: پس چه خوب است؟ کتاب خلافت را که نوشته بودم به ایشان نشان دادم و گفتم: از این قبیل کتابها. مرحوم علامه امـینی آن را نـگاه کردند و گـفتند: کتاب خوبی است. تقریبا دو سوم اخباری را که بنده در این کتاب آوردهام، در الغدیر موجود است، بقیه را از جاهای دیـگر پیدا کردهام.
کیهان فرهنگی: برای یافتن این احادیث به کجا مـراجعه کردید؟
آیـتالله مـدنی: به کتابخانه مجلس و دیگر کتابخانههای مهم نظیر کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران وکتابخانه آقای مرعشی، به خاطر دارم کـتابی را از کـتابخانه مرکزی خواستم، گفتند در کتابخانه آقای مرعشی باید دنبال آن بگردید، در نتیجه بنده به قـم آمـدم و آن را از آقـای مرعشی خواستم. ایشان فرمودند: نمیدانم کجاست، خودتان پیدایش کنید. بعد از آنکه آن را یافتم به کاشان آمـد و از اول تا آخر آن را خواندم و اخباری را که در آن بود پیدا کردم. بیشتر این اخبار بهصراحت از ایـنکه حضرت علی (ع) پس از پیامبر خـلیفه بـر حق مسلمین است یاد کردهاند. این اخبار را که از علمای سنت است تماما در کتاب خود نقل کردهام.
کیهان فرهنگی: شما کتابی فارسی به نام کشف الحقایق هم دارید، لطفا درباره آن توضیح بـدهید.
آیتالله مدنی: این کتاب را در جوانی -همان ایامی که به کاشان آمدم- نوشتم. سبب تألیف کتاب هم این بود که بعضی افراد، در مورد حرفهای آقای شریعت سنگلجی و برخی دیگر اشکالاتی داشتند کـه ایـن موارد را از من سؤال میکردند و من تمام این پاسخها را در این کتاب جمعآوری کردهام. از میان کتابهایم، قصاص و براهین الحق، علمی هستند. یعنی اشکالاتی را که بر خـود عـلمای بزرگ، یا بر آثار آنها وجود دارد -مثل صاحب جواهر- مطرح کردهام. برخی از مسائلی را که علمای بزرگ نوشتهاند رد کردهام که اگر کسی خودش اهل علم باشد، به ارزش کار پی میبرد. کـتابهای قـصاص و دیات را هم بعد از انقلاب اسلامی -به واسطه نیازی که وجود داشت- نوشتم و برای قضات فرستادم، آنها هم از این کتاب استفاده میکنند.
کیهان فرهنگی:با تشکر از حضرت آیت اللّه مدنی. برای ایـشان آرزوی سـلامتی و طول عمر داریم.
***
منبع: نشریه کیهان فرهنگی، شماره ۴۰، تیر ماه ۱۳۶۶.
[نوشتار حاضر از سوی دفتر تاریخ شفاهی حوزه ویرایش شده است.]